• بخش اول: تعاریف و ویژگیهای طبقات اجتماعی از بعد مادی
1. مترفین
«مترف» از ترف و ترفه گرفته شده به معنای ایستادگی در نعمت و عادتکردن به نعمت است. مترف کسی است که دارای نعمت و ثروت زیادی است و در بهرهوری از ثروت همانگونه که خودش میخواهد رفتار میکند. بهعبارتدیگر، مترف به کسی میگویند که فزونی نعمت و زندگی مرفه و امکانات گسترده مادی و دنیوی او را مغرور و غافل ساخته و به طغیانگری واداشته است؛ بنابراین مترفین یعنی متنعمان و ثروتمندان ازخدابیخبر و آلوده به فسق و فجور.
این دسته را قرآن کریم به شکل طبقهای متشکل و توانا مطرح میکند. ملاک طبقه¬ای آنان، مال (ثروت) و اولاد و فرزندان، یعنی ابزار بهدستآوردن ثروت و عوامل ایجاد و حفاظت از ثروت و وسیله تفاخر است.
از ویژگیهای گروه مترفین میتوانیم به موارد زیر اشاره کنیم:
۱ - فخر میورزند: «نحن إکثر إموالا و إولادا؛ ما دارای بیشترین مال و اولاد هستیم» (سبأ - ۳۵)
۲ - مخالف حق و عدل هستند: «ما إرسلنا فی قریه من نذیر الا قال مترفوها انا بما إرسلتم به کافرون؛ در هیچ جامعهای با نظام حاکمش، نذیری نفرستادیم مگر این که قدرتمندان اقتصادی آن جامعه مخالفت خود را ابراز داشتند و گفتند ما با آنچه که شما برایش فرستاده شدهاید (با حق و عدل) مخالفیم» (سبأ - ۳۴)
۳ - اعتقادی به معاد و حیات پس از مرگ ندارند: «انهم کانوا قبل ذلک مترفین و کانوا یصرون علی الحنث العظیم؛ آنها قبلاً مترف بودند و بر گناه بزرگ (شرک) اصرار میکردند و (از روی استهزا) میگفتند: آیا هنگامی که مردیم و استخوان ما خاک شد بازهم زنده خواهیم شد؟» (سبأ - آیات ۴۵ و ۴۶)
۴ - ارتکاب فسق و فجور
۵ - تقلید کورکورانه از آیین گذشتگان خود: «ما قبل از تو هیچ انذار گری را بهسوی جامعه نفرستادیم، مگر آن که مترفین آن گفتند: ما پدرانمان را پیرو آیینی یافتیم و خودمان نیز پیرو همان آیین هستیم» (زخرف - ۲۳)
تأثیرات مترفین بر جامعه بهقرار زیر است:
۱- مترفین باعث تبعیض نژادی و برتری در جامعه میشوند، چرا که خود را برتر و عالیتر میدانند: «قال انما اوتیته علی علم عندی؛ قارون گفت: بهخاطر علمی که خود دارم به این ثروت رسیدم» (قصص - ۷۸)
قرآن در جای دیگر از زبان اینها میفرماید: «قارونها گفتند که ما دارای بیشترین مال و اولاد هستیم و هرگز دچار عذاب نخواهیم شد» (سبأ - ۳۵)
با امعاننظر در آیات فوق، میتوان گفت که طبقه مترف از علل اصلی انحراف جوامع هستند، زیرا هر کفران و عصیان، هر گناه و فساد و هر ظلمی که در این جوامع جان میگیرد و گسترش مییابد، از ناحیه اینان و به رهبری این قشر است. این قشر برای تثبیت موقعیت مالی و اجتماعی و سلطه خود بر «ناس» حتی با عقاید مردم بازی میکنند و برای آنان «عقیده» میآفرینند تا تشنگی فطرت خداجویانه آنان را با اعتقادی انحرافی سیراب کنند؛ «برای آنها بت و خدا میتراشند و معتقدات خرافی مردم را در جهت حفظ منافع خود و تخدیر افکار مردم جهت میدهند».
نتیجه آن که طبقه مترف چون به شکمبارگی و شهوترانی خو گرفته و فطرت ثانوی آنها شده است، همان ارزاق کم را با حیلههای گوناگون به خود اختصاص میدهند و با ترفندهای اقتصادی و ایجاد بازار سیاه و تورم و احتکار و بالابردن کاذب قیمتها موقعیت اقتصادی خود را تثبیت و فقرا را فقیرتر میکنند؛ ازاینرو طبقه مترف، جامعه را بهسوی فساد و تباهی سوق میدهد.
۲. ملا
«ملا» به گفته راغب، گروهی را میگویند که بر فکر خاص اتفاقنظر دارند و منظر و دیدارشان چشمها را پر میکند و شخصیت ظاهریشان مردم را به خود متوجه میسازد. قرآن کریم از این طبقه سی بار یاد کرده است. ملا در واقع همان اشراف هستند که وضع ظاهریشان نظر افراد محروم را به خود جلب میکند. اینان سیاستمدارانی خودکامهاند که در تضعیف روحیه مستضعفان نقش فعالی دارند.
بهطورکلی، گروه ملا افرادی هستند که در رأس قدرت قرار دارند و پیوسته هم رأی و پشتیبان یکدیگرند و بهعبارتدیگر، گروه برگزیدگان سیاسی هستند که رتقوفتق امور را در دست دارند.
ویژگیهای ملا
۱ - قرآن کریم این طبقه را افرادی سرمایهدار و اسیر زینتهای دنیا معرفی میکند: «پروردگارا، به فرعون و ملا زینت و مال در زندگی دنیا دادی تا (بهوسیله آن) مردم را از مسیر تو گمراه کنند» (یونس - ۸۸)
۲ - افرادی خودخواه و برتریجو هستند که در به بند کشیدن تودههای محروم نقش به سزایی دارند. قرآن در این باره میفرماید: «اشراف متکبر قوم او گفتند: ای شعیب، سوگند یاد میکنیم که تو را (از شهر) بیرون خواهیم کرد» (اعراف - ۸۸)
۳ - به هنگام تزلزل قدرت باهم بسیج میشوند: «قال للملا حوله ان هذا لساحر علیم، یرید إن یخرجکم من إرضکم؛ فرعون به برگزیدگان سیاسی دوروبرش گفت که این مرد (موسی) جادوگری بس داناست که میخواهد شمارا از جامعهتان و سرزمینتان بیرون کند، چه فرمان میدهید» (شعرا - ۳۴)
۴ - از کافران و مشرکانی بودند که همواره در برابر انبیا موضعگیری خصمانه داشتند: «اشراف کافر قومش گفتند ما تو را جز بشری مثل خودمان نمیبینیم» (هود - ۲۷)
۵ - در صدد کشتن انبیا بر میآمدند، چنان که قصد کشتن موسی را داشتند: «(آن مرد) گفت: ای موسی، اشراف برای کشتن توبه مشورت پرداختند» (قصص - ۲۰)
۶ - به انبیا بیاعتقاد بودند حتی بهروز بازپسین هم باور نداشتند: «اشراف قومش کسانی بودند که کفر ورزیدند و روز بازپسین را تکذیب کردند و ما به آنها در حیات دنیا ناز و نعمت دادیم» (مؤمنون - ۳۳)
از تأثیرات ملا بر جامعه موارد زیر قابلاشاره است:
اولاً مردم را تحقیر میکردند تا از آنها اطاعت کنند و مؤمنان را به تمسخر میگرفتند: «وکلمامرعلیه ملا من قومه سخروا منه» (هود - ۳۸)
ثانیاً مردم را آزار و اذیت میدادند: «هر کس با آنها مخالفت میکرد، فریادش را در گلو خفه میکردند» (یونس - ۸۳)
ثالثاً، آنها در تثبیت نظام فرعون نقش اساسی داشتند و مردمی را که نظام را قبول نمیکردند، تهدید به تبعید و محرومیت از تمام موقعیتها و مزایای اجتماعی میکردند: «گروهی از کافران امتش مردم را تهدید کرده و گفتند: ای مردم، اگر پیروی شعیب کنید، البته درزیان و ذلت خواهید افتاد» (اعراف - ۹۰)
رابعاً، اینها وحدت جامعه را از بین میبردند و علیه نذیران و پیامبران تبلیغ میکردند و استکبار میورزیدند: «هرگاه رسولی (نذیر) به جامعه میآید استکبار میورزید و عدهای از آنها را تکذیب میکنید و عدهای را میکشید» (بقره - ۸۷)
خامساً، حافظ منافع خود هستند: «گروه اشراف از پیروان فرعون به او گفتند آیا موسی و ایمانآورندگان را وامیگذاری که نظم سرزمین ما را به هم زنند و تو و معبودهایت را کنار گذارند» (اعراف - ۱۲۷)
نتیجه آن که اساساً اشراف و ملا افرادی هستند که پول و امکانات مادی را ملاک ارزشها و برتری خود بر دیگران به شمار میآوردند و در مقابل انبیا و مردم مخالفت میکردند.
۳. جباران و فرمانروایان طاغوت
واژه «طاغوت» هشت بار در قرآن کریم آمده است و مراد از آن خدایان دروغین و مردمان متجاوز و طاغی است. اینها افرادی هستند که در مقابل دعوت انبیا مخالفت ورزیدند و از هیچ توطئهای در برابر پیامبران فروگذار نکردند. راغب اصفهانی گوید: «طاغوت عبارت است از هر متجاوز و هر معبودی جز خدای متعال. پس فرمانروایان طاغی کسانی هستند که در رأس نظام قرار دارند و از امکانات صریح و بیچون و چرایی برخوردارند. اینها خود را معبود دیگران قلمداد میکنند و قانونگذار آنها میدانند و مبدأ و مرجع و تعیینکننده ارزشها و در نهایت حاکم و فرمانده آنها هستند».
ویژگیهای گروه فرمانروایان طاغوتی ازاینقرار است:
۱ - اینها با پیامبران به نزاع و جدال میپردازند: «آیا نمینگری به آن کس که خدا به او حکومت داده بود با ابراهیم درباره پروردگارش به نزاع برخاست» (بقره - ۲۵۸)
۲ - دعوی ربوبیت میکنند: «فرعون گفت: ای اشراف، من برای شما خدایی جز خود سراغ ندارم» (قصص - ۳۸)
۳ - از دیگر خصوصیات این گروه، برتریجویی، تفرقه جویی، به استضعاف کشاندن مردم، آدمکشی، استثمار زنان و فساد در زمین است: «همانا فرعون در زمین برتری جست و اهل آن را به گروههای مختلف تقسیم کرد. گروهی از آنها را ضعیف میکرد، پسران آنها را سر میبرید و زنان آنها را زنده نگاه میداشت. او از مفسدان بود» (قصص - ۴)
تأثیرات فرمانروایان طاغوتی بر جامعه به شرح زیر است:
اولاً زورگو و مستبد هستند: «ای برگزیدگان من، برای شما معبودی جز خودم نمیشناسم، پس ای هامان، برایم آتشی بر گل بیفروز و قصری از آجر برایم بساز تا معبود موسی را ببینم» (قصص - ۳۸)
ثانیاً بر مردم ظلم روا میداشتند: «... پسران آنها را سرمی برید و زنان آنها را زنده نگاه میداشت» (قصص - ۴)
ثالثاً، فساد و طغیان در جامعه میکرد: «اذهب الی فرعون انه طغی» (نازعات - ۱۷)
۴. گروه مستضعفان
یکی از واژههایی که در قرآن معمولاً همراه با واژه ضد خود به چشم میخورد، کلمه «استضعاف» است. با نگاهی به ریشه این کلمه که از ماده «ضعف» است میتوان چنین گفت که این کلمه دارای معانی مختلفی است، از جمله:
۱ - به ضعف کشانده شدن، محروم شدن یا مورد تحمیل محرومیت قرارگرفتن
۲ - ضعیف پنداشته شدن و بهحسابنیامدن
۳ - ضعیفبودن (ضعف بدنی، مالی و...)
این کلمه باتوجهبه معنای اول و دوم، مفهوم مستضعف یا مستکبر را تداعی میکند، زیرا تا مستکبر (ضد مستضعف) نباشد، استضعاف صورت نمیپذیرد. در معنای سوم که از استضعاف، ضعف بدنی و نارسایی فکری و عقلی شخص مستضعف اراده شده، لازم نیست تا پای مستکبری بهعنوان عامل استضعاف به میان آید. استضعاف از ماده ضعف از باب استفعال است که بیشتر در دو معنای اول و دوم به کار میرود، زیرا باب استفعال در این جا به معنای «خواستار بودن» و «طلبکردن» است. شیخ طبرسی در مجمعالبیان ذیل آیه ۹۷ سوره نساء مینویسد: «الاستضعاف طلب ضعف الشیء؛ استضعاف به معنی طلب ضعف شیء است».
استضعاف پدیدهای است که حاصل تضعیف، به ضعف کشاندن و محرومکردن از حقوق و یا ضعیف پنداشته شدن مستضعفان از سوی مستکبران است و کمتر مستضعفی در جوامع بشری به چشم میخورد که در استضعاف او پای مستکبرانی با عناوینی چون شاه، طاغوت، طاغوتچه، قدرتمندان و وابسته، زراندوزان کفرکیش، سرمایهداران و دنیاپرستان زالوصفت در میان نباشد.
[بنابراین باید اشاره داشت که استضعاف ابعاد مختلفی چون اقتصادی، سیاسی و... را در بر میگیرد. نمونه استضعاف سیاسی را میتوان در غصب حق حکومت ائمه اطهار (سلامالله علیهم) و نایبان و صالحان پس از ایشان از سمت طاغوتان زمانه مشاهده کرد. در زمینه اقتصادی هم کاربرد کلمه مستضعف باید باتوجهبه پیوست زمانی و سیاسی آن و همچنین وجود طبقه مستکبر صورت گیرد. همانطور که گفته شد؛ مستضعفین همیشه جایی حضور دارند که جبهه مقابل آنان یعنی مستکبرین حضور داشته باشند و حقوق آنان را غصب کرده باشند. با این تفاسیر میتوان گفت که القای صفت مستضعف بر فرد یا گروه معطوف به حضور مستکبرین است. برای فهم بهتر این نکته میتوان به انقلاب اسلامی ایران اشاره کرد. جایی که حکومت پهلوی با حمایت مستکبرین و غصب حق حکومت، کشور را اداره کرده و در مسیر تثبیت قدرت خود، بدون توجه به حقوق آحاد مردمی به خوشخدمتی و تلاش در جهت تحقق خواستههای قدرتهای خارجی مشغول شد. در این دوره عدالتی در توزیع منابع برای مناطق مختلف کشور وجود نداشت و طبق گزارشهای موجود، حکومت پهلوی بدون توجه به وضع مردم در کشور در پی حرکات نمایشی و مجللی چون برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ساله با هزینههای سرسامآور اقتصادی بود. پس از تحقق انقلاب اسلامی، کوتاهشدن دست مستکبرین از حکومت و تلاش نظام حاکم به رهبری امام خمینی (ره) در جهت جبران مشکلات زندگی مردم، قشر مستضعف جامعه از بند طاغوتان زمانه رهایی یافت و بهمرور وضعیت اجتماعی - فرهنگی و اقتصادی نقاط مختلف کشور از جمله نقاط محروم بهبود یافت. اگرچه که همچنان مسئله ضعف نقاط پیرامونی در کشور نسبت به نقاط مرکزی به چشم میآید قشر مستضعف جامعه از لحاظ معنایی و جایگاه به قشر کمتر برخورداری تبدیل شده که در انتظار اجرای عدالت در توزیع منابع و امکانات است.]
اگر بخواهیم دستهبندی دقیقی از مستضعفان ارائه دهیم، میتوان آنها را به دودسته تقسیم کرد:
۱ - گروهی از مستضعفان بودند که در برابر انبیا ایستادگی میکردند و به مبارزه با آنها میپرداختند. اینان به جهت ضعف و ناتوانی خود در جبهه استکبار قرار داشتند و به دلایلی چون ضعف فکری قادر به شناخت جبهه حق از باطل نبودند و همچنین به علت ترس و وحشتی که از مستکبران داشتند از ایمانآوردن به انبیا خودداری میکردند. شهید صدر معتقد است اینها «اعوان ظلمه» هستند و در واقع حامیان و هواداران فرعون محسوب میشوند و پشتوانه بقا و استمرار فرعون گرایی و قالبها و چارچوبهای آن را تشکیل میدهند.
۲ - کسانی که به دعوت انبیا پاسخ مثبت دادند و هر چه بر دعوت انبیا افزوده میشد، مستضعفان بیشتری به آنها روی میآوردند و با اظهار پشیمانی از گذشته خویش به مبارزه با مستکبران - که موجبات اسارت آنها را در قبل فراهم آورده بودند - میپرداختند.
از ویژگیهای این گروه از مستضعفان میتوانیم به موارد زیر اشاره کنیم:
الف - اینها مورد ظلم و ستم طاغوت بودند.
ب - قدرت تصمیمگیری نداشتند؛ بهعبارتدیگر، مستضعف دستخالی است و نه چیزی به نفع اوست و نه علیه او: «مستضعفان به مستکبران میگویند: اگر شما نبودید ما مؤمن میشدیم» (سبا - ۳۱)
۳ - ائمه و پیشوایان بالقوه عالم بشریت که هم بالاتر این نکته ذکر شد. در اصل این نکته از سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با بسیجیان مورخ ۰۶/۰۹/۱۳۹۸ استخراج گشته.
دسته [سوم] از مستضعفان سرانجام رهبران زمین خواهند شد و پیروزی با آنهاست: «نرید إن نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم إئمه و نجعلهم الوارثین» (قصص – ۵) و همچنین باعث ازبینرفتن باطل و ظلم و برقراری عدالت در جامعه خواهند شد: «حق، باطل را به هم میافکنیم و حق و باطل را زیروزبر میکند» (انبیا – ۱۸) و «کران تاکران سرزمین پربرکت موعود را به وراثت به مردمی که استضعاف میشدند دادیم» (قصص - ۵)
۵. مستکبران و استکبار
یکی از زشتترین خصلتهای آدمی و از رذایل اخلاقی، روحیه استکبار و خودبزرگبینی است. این صفت در آموزههای دینی ما بهشدت مورد نکوهش قرار گرفته است. قرآن کریم در آیات متعدد از خطر استکبار، افکار، عقاید و عملکردهای باطل مستکبران سخن به میان آورده است. از نگاه قرآن مستکبران به دلیل داشتن صفت زشت و خطرناک احساس علو و برتری و خودبزرگبینی، از اطاعت و پرستش خداوند متعال امتناع میورزند. در این فرصت برخی از نشانههای مستکبران بهاختصار بیان میشود. قبل از پرداختن به اصل موضوع به بررسی مفهوم استکبار میپردازیم.
استکبار در لغت
«استکبار» به معنای برتری خواهی، امتناع از پذیرش حق از روی عناد، بزرگبینی و خودبزرگبینی دروغین است. استکبار آن است که فرد اظهار بزرگی و تکبّر کند، با آنکه بزرگ نیست (قاموس قرآن، ج ۶، ص ۷۴). بنابراین، استکبار خویی را میگویند که موجب میشود تا شخص خود را بزرگ شمارد؛ و ازاینرو، از قانون و یا هر امر معقول و عرفی، گردنکشی و سرپیچی میکند.
واژه استکبار و مشتقات آن در قرآن کریم ۴۸ بار بهکاررفته، و از تمام موارد کاربرد این واژه، استفاده میشود که استکبار ورزی، خوی و منش غیراخلاقی و امری ناپسند و زشت است.
صفات و ویژگیهای مستکبران
مغرور و قدرتطلب بودن (فصلت، ۱۵ و جاثیه، ۶ - ۸): مستکبر در خود احساس غرور و قدرت میکند و کسی را در جهان بنده نیست. روحیه خودبرتربینی در آفرینش، عقل و هوش موجب میشود که خود را چنان پندارد که بر همه موجودات و یا همنوعان خود سرآمد است و میبایست دیگران، در مقابل او تسلیم باشند. این احساس غرور و قدرت است که وی را از پذیرش دیگری و هم ردیف بودن باز میدارد. کسی که از چنین روحیه و خویی برخوردار است هرگز خود را با دیگران در یک سطح نمیبیند و خواهان اطاعت دیگری از خود است.
نشنیدن حرف حق (نوح، ۷) : قرآن کریم میفرماید مستکبران گوششان بدهکار حرف حق نیست. آنان هرگاه که دعوت به حق شدند، در مقابل دعوت الهی استکبار ورزیدند و به سخنان حق گوش فراندادند.
پیمانشکنی (فاطر، ۴۲- ۴۳): افراد مستکبر به هیچ عهد و پیمانی پایبند نیستند و به جهت خودبرتربینی، حاضر نمیشوند که با دیگران، برخوردی که از آنان انتظار دارند را داشته باشند. در قرآن بهصراحت و روشنی بیان شده است که علت پیمانشکنی یهودیان باآنهمه سوگند، جز خو و خصلت استکباری ایشان نبود.
دیگران را دروغگو پنداشتن (لقمان، ۷): از دیگر نشانههای مستکبران این است که تنها خود را راستگو و درستکار میدانند و دیگران را دروغگو میشمارند؛ ازاینرو، اگر از زبان دیگری مطالب حق و درستی را بشنوند و با آنکه آن را حق و درست مییابند، آنان را متهم به دروغگویی میکنند و به تکذیبشان میپردازند. قرآن میفرماید که این خصلت مستکبران موجب شد که نهتنها زمینه برای پذیرش حق در ایشان فراهم نشود، بلکه اهل حق را دروغگو پنداشته و آنان را به همین عنوان از خود برانند. قرآن میفرماید: هنگامی که آیات ما بر ایشان خوانده شود، با خودبرتربینی و خودپسندی روی بر میگردانند. قرآن این روش ایشان را برخاسته پیروی از هواوهوس دانسته میفرماید: هرگاه رسولی میآید که با خواستههای نفسانی ایشان همراه نیست استکبار میورزند و در پی همین بزرگبینی گروهی از پیامبران را تکذیب و گروهی را میکشند (بقره، ۸۷).
کشتن مخالفان و پیامبران (همان): این خصلت همه مستکبران در طول تاریخ بوده که هر کسی را که مخالف هوا و هوسهای ایشان بوده به شیوههای گوناگون (قتل یا حذف فیزیکی) از صحنه اجتماع خارج کنند.
مخالفت با حق (صافات، ۳۵ - ۳۶؛ نساء، ۱۷۲؛ غافر، ۶۰): قرآن کریم تأکید میکند که مستکبران به جهت همین خصلت استکباری، از توحید و عبادت خدای یگانه سر باز میزنند؛ زیرا آن را مخالف خواستههای خود میبینند.
لجاجت (بقره، ۲۰۵؛ نساء، ۱۱۵): نتیجه طبیعی خودبرتربینی این است که انسان از جاده حق و حقیقت دور شود و در برابر حق به لجاجت پردازد. کسی که برای دیگری ارزش انسانی و یا اجتماعی قایل نیست و دیگری را در حد و اندازه خود نمییابد، چنین شخصی هرگز سخن دیگری را نمیپذیرد و با او از سر گفتوگو وارد نمیشود؛ زیرا باور ندارد که دیگری بر عقل و روش معقول باشد و یا بهتر از او بفهمد و درک کند؛ بنابراین، یافتههای دیگری هرچه باشد امری غیرمعقول و باطل است و میبایست با آن مبارزه و مخالفت ورزید. همین روحیه استکباری موجب میشود تا با حقی که در نزد دیگری است، به لجاجت بپردازد و آن را نپذیرد.
اغواگری و گمراهکردن مردم (مؤمن، ۴۷-۴۸): در آیات قرآن میخوانیم که مستکبران گمراه و اغواگرند، آنان هم بارِ گناهان خویش را بر دوش میکشند و هم سهمی از بار گناهان پیروانشان را.
محبوب خدا واقعنشدن (نحل، ۲۳): بهیقین خداوند از آنچه پنهان میدارند و آنچه آشکار میسازند باخبر است او مستکبران را دوست نمیدارد.
واردنشدن در بهشت (اعراف، ۴۰): ازآنجاکه روحیه استکباری باعث میشود که مستکبران به حرف حق گوش فراندهند؛ و در مقابل آن لجاجت ورزند؛ در مقابل دعوت انبیا و آیات الهی گردنکشی کنند؛ سفیران هدایت را بهناحق بکشند، بدیهی است که راه رشد و هدایت را نخواهند پیمود، و کسی که چشمش به حق و حقیقت باز نشد، راه ضلالت و گمراهی را در پیش خواهد گرفت و سرانجامش جهنم خواهد بود.
• بخش دوم: چند نمونه از برخورد پیامبر و اهلبیت (سلامالله علیهم)
1- داستان مستمند و ثروتمند :
رسول اکرم صلیالله علیه و آله طبق معمول در مجلس خود نشسته بود. یاران گرداگرد حضرتش حلقهزده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. دراینبین یکی از مسلمانان - که مرد فقیر ژندهپوشی بود - از در رسید و طبق سنت اسلامی - که هرکس در هر مقامی هست، همینکه وارد مجلسی میشود باید ببیند هر کجا جای خالی هست همان جا بنشیند و یک نقطه مخصوص را بهعنوان اینکه شأن من چنین اقتضا میکند در نظر نگیرد - آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطهای جایی خالی یافت، رفت و آنجا نشست. از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت. مرد ثروتمند جامههای خود را جمع کرد و خودش را به کناری کشید. رسول اکرم (ص) که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت:
- «ترسیدی که چیزی از فقر او به تو بچسبد؟!»
+نه یا رسولالله!
- «ترسیدی که چیزی از ثروت تو به او سرایت کند؟»
+ نه یا رسولالله!
- «ترسیدی که جامههایت کثیف و آلوده شود؟»
+نه یا رسولالله!
- «پس چرا پهلو تهی کردی و خودت را به کناری کشیدی؟»
+ اعتراف میکنم که اشتباهی مرتکب شدم و خطا کردم. اکنون به جبران این خطا و به کفاره این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود که دربارهاش مرتکب اشتباهی شدم ببخشم.
مرد ژندهپوش: «ولی من حاضر نیستم بپذیرم».
جمعیت: «چرا؟»
- چون میترسم روزی مرا هم غرور بگیرد و با یک برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بکنم که امروز این شخص با من کرد (کافی، ج ۲، ص ۲۶۰).
۲- برخورد دشمنان با پیامبر و پاسخ¬های ایشان :
برخورد دشمن با پیامبر (صلیالله علیه و آله) در چند مرحله و به چند صورت مختلف بود (و ظاهراً این مراحل در تمام انقلابهای الهی بوده است):
مرحله اول، مرحله استهزاء بود و این در زمانی صورت گرفت که هنوز آیین جدید را جدّی نمیگرفتند و از آن احساس خطر نمیکردند و تصورشان این بود که با مسخرهکردن و استهزاء کار یکسره میشود و نیازی به بیش از آن نیست، آیه ۳۶ سوره انبیا ناظر به این مرحله است: «وَإِذَا رَءَاک الَّذِینَ کفَرُوا إِنْ یتَّخِذُونَک إِلاَّ هُزُواً أَهذَا الَّذِی یذْکرُ آلِهَتَکمْ وَهُمْ بِذِکرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ؛ هنگامی که کافران تو را میبینند، کاری جز استهزاکردن تو ندارند؛ [و میگویند]: آیا این همان کسی است که معبودهای شما را نکوهش میکند؟! درحالیکه خودشان ذکر خداوند رحمان را انکار میکنند» باید اشاره داشت که نظیر این مطلب در آیه ۴۱ سوره فرقان نیز وجود دارد. این نوع مواجهه منحصر به مخالفان پیامبر اسلام (صلیالله علیه و آله) نبود، قرآن با صراحت میگوید: «وَمَا یأْتِیهِمْ مِّنْ رَّسُول إِلاَّ کانُوا بِهِ یسْتَهْزِءُونَ؛ هیچ پیامبری به سراغ آنها نمیآمد مگر این که او را مسخره میکردند» (حجر – ۱۱).
ولی هنگامی که استهزاء و سخریه اثر نکرد و اسلام همچنان به پیشرفت خود ادامه داد و متوقّف نشد، در مرحله دوم تصمیم گرفتند که پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله) را با برچسبهای همچون دیوانگی و جنون و یا ساحر و شاعر بودن و کسی که مطالب خود را از اینوآن، یا افسانههای پیشینیان گرفته از میدان بیرون کنند.
گاه میگفتند: «یا أَیهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیهِ الذِّکرُ إِنَّک لَمَجْنُونٌ؛ ای کسی که ذکر [قرآن] بر تو نازل شده، تو بهیقین دیوانهای!» (حجر - ۶)، و گاه به یکدیگر میگفتند: «أَئِنَّا لَتَارِکوا آلِهَتِنَا لِشَاعِر مَّجْنُون؛ آیا ما خدایان [بتهای] خود را بهخاطر شاعر دیوانهای رها کنیم» (صافات – ۳۶) و گاه میگفتند: «هَذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ کافِرُونَ؛ این سحر است، و ما نسبت به آن کافریم» زخرف – ۳۰).
[سپس] مرحله سوم شروع شد، مرحله تضییقات مختلف اجتماعی و اقتصادی؛ چرا که فکرمی کردند خطر جدی است و باید از این راه پیامبر اکرم (صلیالله علیه و آله) و گروه اندکی را که به او ایمان آوردهاند از پای در آورند. داستان شعب ابیطالب در سال ششم بعثت و محصور ماندن مسلمانان در آن درّه خشک و سوزان در مدت سه سال که منتهی به مرگومیر کودکان مسلمان و حتی بعضی از بزرگسالان شد، و همچنین داستان هجرت جمعی بهسوی حبشه بر اثر فشار فوقالعاده و اذیت و آزار مشرکان نسبت به آنها که در سال پنجم بعثت اتّفاق افتاد، معروف است. این فشارها نیز اثری نگذاشت؛ بلکه توجه همگان را بیشازپیش به مسلمانان معطوف کرد و آوازه اسلام بر سرزبانها افتاد؛ ضمناً مسلمانان چهره کاملاً مظلومانهای به خود گرفتند که عواطف گروه عظیمی را بهسوی آنها جلب نمود.
مسئله از نظر دشمنان شکل حادتری به خود گرفت و مبارزه بیامان دشمن را وارد چهارمین مرحله کرد؛ یعنی آنها تصمیم گرفتند که خون پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله) را بریزند و برای همیشه فکر خود را راحت کنند و یا لااقل او را از سرزمین مکه تبعید نمایند. در دارالندوه که مرکز اجتماع و محل مشورت آنها بود، جمع شدند و نقشه شیطانی دقیقی برای این کار طرح کردند؛ همانگونه که قرآن میگوید: «وَإِذْ یمْکرُ بِک الَّذِینَ کفَرُوا لِیثْبِتُوک أَوْ یقْتُلُوک أَوْ یخْرِجُوک وَیمْکرُونَ وَیمْکرُ اللهُ وَاللهُ خَیرُ الْمَاکرِینَ؛ بهخاطر بیاور هنگامی را که کافران برای تو نقشه میکشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند، و یا [از مکه] بیرون کنند؛ آنها توطئه میکردند، و خداوند هم تدبیر میکرد؛ و خدا بهترین تدبیرکنندگان است» (انفال - ۳۰).
و چنانکه میدانیم خداوند به نحو عجیبی نقشههای شیطانی آنها را نقشبرآب کرد و پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله) توانست از حلقه محاصره شمشیر کشان دشمن، سالم بیرون آید و راه مدینه را در پیش گیرد و هجرت بزرگ خود را که سرآغاز تحولی بزرگ در اسلام و جهان بشریت بود را شروع کند.
در پنجمین مرحله مبارزه مسلحانه را با اسلام شروع کرد و غزوات اسلامی بدر کبری و صغری و احد و خیبر و حنین و... یکی بعد از دیگری به وقوع پیوست و در همهجا جز در یک مورد، مسلمین شاهد پیروزیهای چشمگیر و پیدرپی بودند. ولی دشمن شکستخورده از پای ننشست، و بهناچار بهصورت یک جمعیت مخفی - منافقانی که ظاهراً ابراز اسلام میکردند و باطناً مشغول انواع توطئهها بودند - در آمد، و بهاینترتیب مرحله ششم (مرحله نهایی مبارزه دشمن) فرارسید.
آیات فراوانی از قرآن مجید به این موضوع اشاره میکند که از بخشهای بسیار آموزنده قرآن محسوب میشود. در سورههای احزاب، توبه و منافقون بحثهای بسیار زنده و کوبندهای درباره آنها دیده میشود که از عمق توطئههای منافقان حکایت میکند؛ از جمله در آیه ۴۸ سوره توبه بعد از بحث درباره این گروه و کارشکنیها و فتنهگریها و جاسوسیهای آنها میفرماید: «لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَک الاُْمُورَ حَتَّی جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللهِ وَهُمْ کارِهُونَ؛ آنها پیشازاین [نیز] در پی فتنهانگیزی بودند، و کارها را بر تو دگرگون [و آشفته] ساختند؛ تا آن که حق فرارسید، و فرمان خدا آشکار گشت [و پیروز شدید]، درحالیکه آنها ناخشنود بودند».
این مراحل ششگانه تنها در مقابل انقلاب اسلامی پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله) نبود؛ بلکه در مقابل بسیاری از انقلابهای الهی وجود داشته و دارد که خود موضوع داستان مفصل و آموزندهای است. ولی هیچکدام از این تلاشها سودی نبخشید و درخت اسلام بارورتر گشت و شاخوبرگ خود را در تمام شبهجزیره عرب گسترده ساخت؛ به مضمون آیه: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللهِ أَفْوَاجاً؛ هنگامی که یاری خدا و پیروزی [بر مشرکان مکه] فرارسد، * و ببینی مردم گروهگروه وارد دین خدا میشوند» (نصر - ۱ و ۲).
۳- داستان پیشنهاد مالی به پیامبر (ص) توسط سران ثروتمند قریش و پاسخ ایشان:
هنگامی که رسول خدا دعوتش را آشکار کرد، سران «قریش» نزد «ابوطالب» آمده و گفتند: ای «ابوطالب» فرزند برادرت ما را سبکمغز میخواند، و به خدایان ما ناسزا میگوید، جوانان ما را فاسد نموده، و در جمعیت ما تفرقه افکنده است، اگر این کارها بهخاطر کمبود مالی است، ما آن قدر مال برای او جمعآوری میکنیم که ثروتمندترین مرد «قریش» شود و حتی حاضریم او را به ریاست برگزینیم.
«ابوطالب» این پیام را به رسولالله (صلیالله علیه و آله) عرض کرد، پیامبر (صلیالله علیه و آله) فرمود: لَوْ وَضَعُوا الشَّمْسَ فِی یَمِیْنِی وَ الْقَمَرَ فِی یَسارِی ما أَرَدْتُهُ، وَ لکِنْ یُعْطُونِی کَلِمَةً یَمْلِکُونَ بِهَا الْعَرَبَ وَ تَدِیْنُ لَهُمْ بِهَا الْعَجَمُ وَ یَکُونُونَ مُلُوکاً فِی الْجَنَّةِ؛ اگر آنها خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند من به آن تمایل ندارم، ولی (بهجای اینهمه وعدهها) یک جمله، با من موافقت نمایند، تا در سایه آن بر عرب حکومت کنند، و غیرعرب نیز به آئین آنها درآیند، و آنها سلاطین بهشت خواهند بود!» (نور الثقلین، ج ۴، ص ۴۲۲، ح ۷).
۴- امیرالمؤمنین علی (ع) و علاء بن زیاد حارثی :
علی علیهالسلام بعد از خاتمه جنگ جمل وارد شهر بصره شد. در خلال ایامی که در بصره بود، روزی به عیادت یکی از یارانش به نام «علاء بن زیاد حارثی» رفت. این مرد خانه مجلل و وسیعی داشت. علی (ع) همینکه آن خانه را با آن عظمت و وسعت دید، به او گفت: «این خانه به این وسعت به چهکار تو در دنیا میخورد، درصورتیکه به خانه وسیعی در آخرت محتاجتری؟! ولی اگر بخواهی میتوانی که همین خانه وسیع دنیا را وسیلهای برای رسیدن به خانه وسیع آخرت قرار دهی؛ به اینکه در این خانه از مهمان پذیرایی کنی، صلهرحم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشکارا کنی، این خانه را وسیله زنده ساختن و آشکار نمودن حقوق قرار دهی و از انحصار مطامع شخصی و استفاده فردی خارج نمایی»