گفتار اول
وحی به معنای اشاره سریع سرعت و القای پنهانی مطلبی به دیگران آمده است. در اصطلاح دینی، ارتباطی معنوی بین پیامبران با عالم غیب است که در آن، پیام خدا به پیامبر منتقل میشود. نتیجه این فرایند، آگاهی قطعیای است که از ناحیه خداوند، به برخی از انسانهای برگزیده عطا میشود.
لفظ وحی در قرآن کریم در موارد متعددی بهکاررفته است که عبارتاند از:
اشاره پنهانی مانند داستان حضرت زکریا: «فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَی إِلَیهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکرَةً وَعَشِیا؛ پس، از محراب بر قوم خویش درآمد و ایشان را آگاه گردانید که روز و شب به نیایش بپردازید» (مریم - ۸۵).
هدایت غریزی مانند هدایت طبیعی زنبورعسل: «وَأَوْحَی رَبُّک إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یعْرِشُونَ؛ و پروردگار تو به زنبورعسل وحی [=الهام غریزی] کرد که از پارهای کوهها و از برخی درختان و از آنچه داربست [و چفتهسازی] میکنند، خانههایی برای خود درست کن» (نحل – ۶۸).
هدایت طبیعی در مورد الهام بر جمادات: «وَأَوْحَی فِی کلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا؛ در هر آسمانی کار [مربوط به] آن را وحی فرمود» (فصلت - ۱۲).
القای وسوسهها و ترفندهای شیطانی: «کذَلِک جَعَلْنَا لِکلِّ نَبِی عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ یوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ؛ و بدینگونه برای هر پیامبری دشمنی از شیطانهای انس و جن برگماشتیم. بعضی از آنها به بعضی، برای فریب [یکدیگر]، سخنان آراسته القا میکنند» (انعام – ۱۱۲).
الهام و القای مطلبی از جانب خداوندی به غیر پیامبران: «وَأَوْحَینَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیمِّ؛ و به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر ده، و چون بر او بیمناک شدی او را در نیل بینداز» (قصص - ۷).
وحی تشریعی بر پیامبران: «وَلَقَدْ أُوحِی إِلَیک وَإِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِک لَئِنْ أَشْرَکتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُک وَلَتَکونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ؛ قطعاً به تو و به کسانی که پیش از تو بودند وحی شده است: اگر شرک ورزی حتماً کردارت تباه و مسلماً از زیانکاران خواهی شد». (زمر - ۶۵)
گفتار دوم
اعتقاد به وحی و نبوت، از نوعی بینش درباره جهان و انسان ناشی میشود، یعنی اصل هدایت عامه در سراسر هستی. اصل هدایت عامه لازمه جهانبینی توحیدی اسلامی است؛ ازاینرو اصل نبوت لازمه این جهانبینی است. هدایت، شامل همه موجودات است، از کوچکترین ذره گرفته تا بزرگترین ستاره و از پستترین موجود بیجان گرفته تا عالیترین و راقیترین جاندارها که ما میشناسیم؛ یعنی انسان. از این روست که قرآن واژه «وحی» را همچنان که در مورد هدایت انسان به کار برده در مورد هدایت جمادات و نباتات و حیوانات به کار برده است.
کلمه «وحی» در قرآن کریم مکرر بهکاررفته است. شکل استعمال این کلمه و موارد مختلف استعمال آن نشان میدهد که قرآن آن را منحصر به انسان نمیداند، در همه اشیا و لااقل در موجودات زنده ساری و جاری میداند؛ ازاینرو در مورد زنبورعسل به «وحی» تعبیر میکند. چیزی که هست درجات وحی و هدایت برحسب تکامل موجودات متفاوت است.
عالیترین درجه وحی همان است که به سلسله پیامبران میشود. این وحی بر اساس نیازی است که نوع بشر به هدایتی الهی دارد که از طرفی بشر را بهسوی مقصودی که ماورای افق محسوسات و مادیات است و خواهناخواه گذرگاه بشر خواهد بود راهنمایی نماید، و از طرف دیگر نیاز بشر را در زندگی اجتماعی که همواره نیازمند به قانونی است که تضمین الهی داشته باشد برآورد.
پیامبران به منزله دستگاه گیرندهای هستند که در پیکره بشریت کار گذاشته شده است. پیامبران افراد برگزیدهای هستند که صلاحیت دریافت این نوع آگاهی را از جهان غیب دارند. این صلاحیت را خدا میداند و بس. قرآن کریم میفرماید: «اللهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ؛ خدا خود بهتر میداند که رسالت خویش را در چه محلی قرار دهد» (انعام – ۱۲۴).
هرچند پدیده وحی مستقیماً از قلمرو حس و تجربه افراد بشر بیرون است، ولی این نیرو را مانند بسیاری از نیروهای دیگر از راه آثارش میتوان شناخت. وحی الهی تأثیر شگرف و عظیمی بر روی شخصیت حامل وحی یعنی شخص پیامبر مینماید؛ به حقیقت او را «مبعوث» میکند، یعنی نیروهای او را برمیانگیزد و انقلابی عمیق و عظیم در او به وجود میآورد و این انقلاب در جهت خیر و رشد و صلاح بشریت صورت میگیرد و واقعبینانه عمل میکند؛ قاطعیت بینظیری به او میدهد. تاریخ هرگز قاطعیتی مانند قاطعیت پیامبران و افرادی که به دست و بهوسیله آنان برانگیخته شدهاند نشان نمیدهد.
پیامبران با همه جنبههای خارقالعادهای که دارند از قبیل معجزه، عصمت از گناه، عصمت از اشتباه، رهبری بینظیر، سازندگی بینظیر، درگیری بینظیر با شرکها، خرافهها و ستمگریها، از جنس بشرند؛ یعنی همه لوازم بشریت را دارند: مانند دیگران میخورند، میخوابند، راه میروند، تولیدمثل میکنند و بالاخره میمیرند؛ همه نیازهایی که لازمه بشریت است در آنها هست. پیامبران مانند دیگران مکلّف و موظفاند و تکالیفی که بهوسیله آنها به مردم دیگر ابلاغ میشود، شامل خود آنها هم هست؛ حرام و حلالها درباره آنها هم هست و احیاناً برخی تکالیف شدیدتر متوجه آنها میشود، آنچنان که بر رسول اکرم تهجّد یعنی بیداری آخر شب و نافله شب واجب بود.
پیامبران هرگز خود را از تکالیف استثنا نمیکنند. آنها مانند دیگران و بیش از دیگران از خدا میترسند، بیش از دیگران خدا را عبادت میکنند، نماز میخوانند، روزه میگیرند، جهاد میکنند، زکات میدهند، به خلق خدا احسان میکنند، برای زندگی خود و دیگران تلاش میکنند. تفاوت پیامبران با دیگر مردمان صرفاً در مسئله وحی و مقدمات و لوازم وحی است. وحی، پیامبران را از بشریت خارج نمیسازد، بلکه آنها را نمونه انسان کامل و الگوی دیگران میسازد؛ به همین دلیل، پیشرو و راهبر دیگران میشوند.
گفتار سوم
ما میدانیم که مریم مادر عیسی را خداوند در زمره پیغمبران ذکر نکرده است همچنان که مادر موسی را هم در زمره پیغمبران ذکر نکرده است، ولی درعینحال اینگونه ارتباط و اتصال با جهان دیگر را به یک نحو بسیار شدید و عالی مخصوصاً برای مادر عیسی حضرت مریم - ذکر کرده است که فرشتگان بر او ظاهر میشدند و با او سخن میگفتند: «یا مَرْیمُ إِنَّ اللهَ اصْطَفاک وَ طَهَّرَک وَ اصْطَفاک عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ. یا مَرْیمُ اقْنُتِی لِرَبِّک وَ اسْجُدِی وَ ارْکعِی مَعَ الرَّاکعِینَ(آلعمران - ۴۲ و ۴۳)»، حتی - به نص قرآن کریم - برای او از غیب غذا میآوردند، تا آن حد که زکریا که پیغمبر بود در شگفت میماند و میگفت: «یا مَرْیمُ أَنَّی لَک هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ یرْزُقُ مَنْ یشاءُ بِغَیرِ حِسابٍ»(آلعمران - ۳۷).
در اصطلاح حدیثِ ما اینها را «محدَّث» مینامند؛ میگویند اینها نبی نیستند، رسول هم نیستند، محدَّث هستند، یعنی با اینها سخن گفته میشود؛ و این تقریباً از مسلّمات اسلام است که غیر پیغمبران هم میتوانند محدَّث باشند. ما حضرت امیر را و خیلی کمتر از حضرت امیر را پیغمبر نمیدانیم و پیغمبر نبودهاند؛ ولی مسلم [حضرت امیر] حقایقی را از غیب تلقی میکرده بدون واسطه پیغمبر. البته به دست پیغمبر پرورش پیدا کرده؛ ولی این مقدار مطالب را تلقی میکرده، و حتی در نهجالبلاغه میفرماید: «وَ لَقَدْ کنْتُ مَعَ رَسولِ اللهِ بِحِراءَ» من با پیغمبر در حرا بودم (آنوقت بچه بوده، در حدود سنین دهسالگی، و بعضی نوشتهاند دوازدهسالگی) «أری نورَ الرِّسالَةِ وَ اشُمُّ ریحَ النُّبُوَّةِ» نور رسالت را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم (معلوم است یک تعبیر خاصی است؛ یعنی چیزهایی را همان وقت در پیغمبر حس میکردم) تا آنجا که میگوید: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیطانِ حینَ نُزولِ الْوَحْی الَیهِ» من آن ناله دردناک شیطان را وقتی که وحی بر پیغمبر نازل شد شنیدم، به پیغمبر گفتم که من شنیدم، به من فرمود: «یا عَلِی انَّک تَسْمَعُ ما اسْمَعُ وَ تَری ما أری وَ لکنَّک لَسْتَ بِنَبِی» تو میشنوی آنچه من میشنوم و میبینی آنچه من میبینم، درعینحال تو پیغمبر نیستی. معلوم است که «تو میشنوی آنچه من میشنوم» یک صدایی نبوده که اگر ما هم آنجا بودیم میشنیدیم، یعنی شکل شنیدن اینجور نبوده که هر صاحب گوشی، هر حیوانی و هر انسانی اگر آنجا میبود این صدا را میشنید، چون میگوید: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَتَرَی مَا أَرَی» آنهایی که من میشنوم تو میشنوی، آنهایی که من میبینم تو هم میبینی، درعینحال تو پیغمبر نیستی (نبوت، ج ۱، ص ۲۴).
زراره میگوید: «از امام باقر علیهالسلام درباره معنای سخن خداوند عزوجلّ که میفرماید: ﴿ نَبِیا رَسُولاا کانَ وَ... ﴾ (مریم - ۷۳) پرسیدم: معنای رسول و نبیّ چیست؟ فرمود: نبیّ کسی است که فرشته وحی را در خواب میبیند و صدایش را میشنود؛ ولی او را در بیداری مشاهده نمیکند؛ امّا رسول کسی است که صدای فرشته را میشنود و او را هم در خواب و هم در بیداری میبیند». این روایت دلالت میکند که میان رسول و نبیّ تفاوت وجود دارد و ویژگی نبیّ دیدن فرشته در خواب و شنیدن صدایش و عدم مشاهده فرشته در بیداری است و ویژگی رسول علاوه بر این خصوصیّات، مشاهده فرشته در بیداری است» (بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۴۱).
گفتار چهارم
در وحی انبیا یک مطلب که مسلّم است این است که این وحی معلم داشته؛ یعنی بدون معلم نیست؛ ولی معلم غیربشری و غیرطبیعی: «عَلَّمَهُ شَدِیدُ اَلْقُوی وَ اَلنَّجْمِ إِذا هَوی `ما ضَلَّ صاحِبُکمْ وَ ما غَوی `وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی `إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی`عَلَّمَهُ شَدِیدُ اَلْقُوی(نجم - ۱ الی ۵). این مطلب را ما در باب وحی حتماً باید [در نظر] بگیریم؛ یعنی فرض معلم و متعلم باید بکنیم؛ بنابراین اگر ما بخواهیم اینجور فرض کنیم که مثل نبوغهای افراد [است] ، یک نبوغی که فقط لازمه این ساختمان کامل وجودی است، نابغه هم اینجور است، یک نابغه طرح ابتکاری میریزد؛ ولی این طرح ابتکاری از خودش است، به این معنا که ساختمانش یک ساختمانی است که ایجاب میکند چنین ابتکاری بکند. ولی در وحی هر چه شخصیت که پیغمبر دارد در واسطه بودنش هست، تمام شخصیتش در این است که توانسته ارتباط با خارج وجود خودش، با خدا، با شدید القوی، با ملک، با فرشته - هر چه میخواهید بگویید – [پیدا کند] ، تمام شخصیتش در این جهت خلاصه میشود که با خارج وجود خودش ارتباط پیدا کرده».
به نظر من وقتی وحی نبوتی را در قرآن ببینیم این را نمیتوانیم از آن بگیریم؛ بنابراین اگر شخصی هر چهکار فوقالعاده انجام بدهد که این جهت در آن نباشد که او واسطه است که از بیرون وجود خودش گرفته است، نمیتوانیم اسمش را «وحی» بگذاریم، میخواهد ابتکار باشد میخواهد نباشد، هر چه میخواهد باشد این وحی نیست.
جنبه دوم که باز در وحی مسلماً میشود این را [منظور] کرد حالت استشعار است؛ یعنی درحالیکه میگیرد متوجه است که از بیرون دارد میگیرد (که این هم مربوط به همین است که از خارج میگیرد). مثلاً یک الهاماتی گاهی به افراد میشود بدون اینکه خود فرد هم علتش را بفهمد. بدیهی است که این الهامات هست. انسان همینقدر میبیند که یکدفعه در دلش چیزی القا شد، احساس میکند یک چیزی را درک کرد بدون اینکه بفهمد که آن چیست. این خودش یک نوع القا است، یک نوع الهام است.
ولی در وحی حالت استشعار هست؛ یعنی آن کسی که به او وحی میشود میفهمد که دارد از آنجا تلقی میکند و حتی در قرآن اینطور وارد شده که پیغمبر اکرم از ترس اینکه آنچه میگیرد فراموش کند، از اینطرف هنوز جملههایی که میگرفت تمام نشده بود از سر میگرفت تکرار میکرد، آیه نازل شد که: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْک وَحْیُهُ» (طه - ۱۱۴) شتاب نکن. هنوز داشت از اینطرف میگرفت، از اینطرف دیگر داشت تکرار میکرد، یعنی این مقدار مستشعر بود به حالتی که برایش رخ میدهد، غیر استشعاری نبوده.
نکته سومی که ما در وحی انبیا از زبان خود انبیا میفهمیم این است که آنها یک موجود دیگری را غیر از خدا بهعنوان فرشته ادراک میکردهاند که او باز واسطه وحی بوده است (خود وحی وساطت بشری است که واسطه شود میان خداوند و افراد دیگر. حال آن [وساطت] چرا و چه ضرورتی دارد، ما به چرایش کار نداریم، ما داریم از زبان انبیا میگوییم) یعنی اینجور نمیگفتند که ما مستقیم همیشه از خداوند تلقی میکنیم بدون آنکه موجود دیگری واسطه باشد، یک موجود دیگری را به نام فرشته که به وجود او هم مستشعر بودند درک میکردند و برای ما معرفی کردهاند نَزَلَ بِهِ اَلرُّوحُ اَلْأَمِینُ `عَلی قَلْبِک لِتَکونَ مِنَ اَلْمُنْذِرِینَ (شعراء - ۱۹۲ و ۱۹۳). «جبرئیل» هم در قرآن زیاد آمده است.
پس این سه چیز را ما باید در باب وحی مسلّم و مفروض بگیریم. حالا ممکن است چیزهای دیگر هم بعد به نظر ما برسد. آنگاه باید ببینیم که باتوجهبه این سه چیز چگونه ما میتوانیم وحی را از نظر علمی توجیه کنیم و هیچ ضرورتی هم ندارد که ما حتماً بگوییم ما باید حقیقت و کنه و ماهیت وحی را درک کنیم، آخرش هم یک توجیهی بکنیم و بگوییم همین است و غیر از این نیست. ما باید به وجود وحی ایمان داشته باشیم، لازم نیست بر ما که حقیقت وحی را بفهمیم، اگر بفهمیم یک معرفتی بر معرفتهای ما افزوده شده است، و اگر نفهمیم جای ایراد به ما نیست، به جهت اینکه یک حالتی است مخصوص پیغمبران که قطعاً ما به کنه آن پی نمیبریم، ولی چون قرآن وحی را عمومیت داده در اشیا دیگر، شاید بهتناسب آن انواعی از وحی که میشناسیم، بتوانیم تااندازهای آن وحیای را که با آن از نزدیک آشنایی نداریم که وحی نبوت است، توجیهی بکنیم، و اگر نتوانستیم توجیهی بکنیم، از خودمان حتی گلهمند نیستیم، چون یک امری است ما فوق حد ما و یک مسئلهای است که از مختصات انبیا بوده است.
گفتار پنجم
1.در باب مبحث الهام و وسایس (وسوسهها) میتوان گفت که هر یک از واژههای وحی و الهام، در معانی مختلفی به کار میروند؛ مثلاً وحی در معنای عام کلمه برای همه موجودات، حتی غیرانسان نیز به کار میرود؛ درحالیکه الهام را فقط مورد انسان به کار میبرند؛ لذا در این معنا، وحی اعم از الهام است. اما اگر معنای خاص وحی (وحی به انبیا، وحی تشریعی) را در نظر داشته باشیم، شامل معارفی میشود که شخص بهصورت آگاهانه دریافت میکند؛ اما الهام، اعم از آن است؛ یعنی، همه معارف آگاهانه و غیرآگاهانهای که از جانب خدا و ملائکه به انسان میرسد. پس هنگامی که از تفاوت این دو واژه میپرسیم، باید ابتدا نگاه کنیم که از هر یک چه منظوری اراده شده است.
2.وحی، راهکاری شناختی است که از سوی خداوند متعال، باهدف نشاندادن راه نیکبختی به بشر از یک سو و پاسخگو نبودن وسایل شناختی در اختیار او، همچون حس و عقل از دیگر سو است. بدینسان، این وسیله شناختی الهی، نارساییهای دانش بشری و نیز یافتههای عقلانی او را در تکاپوی نیازهای هدایتی، پوشش میدهد (استاد محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید،ص۱۷۷-۱۸۰).
فرودآمدن فرشته وحی و پیوند آن با قلب (روح) پیامبر (ص) (شعراء - ۱۹۳-۱۹۴)، وحی از راه خواب (فتح - ۲۷)، گفتوگوی راستاراست و بیواسطه خداوند (شوری - ۵۱) و یا واسطه شدن چیزی (شوری - ۵۱) [مانند درخت در قصه موسی (ع)] از شیوههای گوناگونی است که وحی بهوسیله آنها محقق میشود.
3.اما الهام در لغت به معنای القای مطلبی در نفس و جان است (لسان العرب، ج ۱۲، ص ۵۵۵). بنا بر برخی تفاسیر الهام دارای معنای عام و خاص است. معنای خاص الهام ویژه اولیا و اوصیا است که گاهی باواسطه و گاهی بدون واسطه است. الهام باواسطه توسط صدایی که از شخص خارج میگردد و آنگاه شنیده و معنای مقصود از آن فهمیده میشود، صورت میپذیرد. این حالت، مانند رؤیا، در حالات اولیه انبیا رخ میدهد و اهل حق آن را وحی خفی به شمار میآورند. اما الهام بدون واسطه عبارت است از القای معانی و حقایق در قلوب اولیا از عالم غیب که ممکن است بهصورت دفعی و ناگهانی باشد و ممکن است بهتدریج صورت پذیرد.
معنای عام الهام نیز گاهی با سبب و گاهی بدون سبب و نیز گاهی حقیقی و گاهی غیرحقیقی است. الهام حقیقی با سبب از راه تزکیه و تصفیه نفس به دست میآید. الهام غیرحقیقی و بدون سبب، برای افرادی که استعداد خاصی دارند، بهمقتضای ویژگیهای خاص نژادی و جغرافیایی حاصل میشود؛ مانند براهمه، کشیشان و راهبان (سید حیدر آملی، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص ۴۵۴ - ۴۵۵).
باید توجه داشت که یک تفاوت اساسی دیگری که میان وحی و الهام وجود دارد این حقیقت است که وحی به دلیل سنخیت خاص خویش همواره مصون از تلبیس ابلیس بوده، پیامبران در همه مراحل فهم، درک و دریافت آن در عصمت الهی قرار دارند، برخلاف الهام که گاهی شیطانی است و همواره مصون از خطا نیست.
اما ازآنجاکه امامان، معصوم هستند در حوزه الهام نیز مانند وحی در خصوص پیامبران همواره الهامشان حقیقی و ربانی است؛ زیرا هم در مرحله فهم و هم درک و هم دریافت مصون از خطا هستند.