اسلام
مفهومشناسی:
واژه اسلام از ماده «س - ل- م» به معنای صحت و عافیت و دوری از هرگونه عیبونقص و فساد است و به معانی انقیاد، اطاعت کلی و بیقیدوشرط و تسلیم محض بودن، اذعان بهحکم الهی و اخلاص در عبادت بهکاررفته است.
اصطلاح اسلام در میان عربهای ساکن عربستان و قبل از دوران اسلام بهطورکلی به معنای ترککردن و دستکشیدن بوده است و عربها هنگامی فعل «اَسْلَمَ» را به کار میبردند که شخص از چیزی که برای او بسیار عزیز و گرانبها بود دست میکشید و آن را به دیگری که خواستار آن بود وامیگذاشت و درصورتیکه آن چیز خودِ شخصِ وی باشد که گرانبهاترین موجودی انسان است، در این حالت اسلام به معنای اطاعت کلی و بیقیدوشرط و تسلیم محض بودن است.
به گفته علامه طباطبایی علت نامگذاری این دین به اسلام این است که در این دین بنده تسلیم اراده خدای سبحان است. کلمه اسلام در قرآن بهکاررفته است و بنا بر برخی آیات قرآن هر دینی به جز اسلام غیر مقبول است و بعد از آمدن اسلام، تنها دین معتبر نزد خداوند اسلام است. سخنان بسیاری نیز از پیامبر اسلام نقل شده که از دین خود به نام اسلام و از پیروان خود با عنوان مسلمان (مسلم) یاد کرده است.
نظر شهید مطهری در باب مفهوم اسلام:
اسلام مکتبی است جامع و واقعگرا. در اسلام به همه جوانب نیازهای انسانی - اعم از دنیایی یا آخرتی، جسمی یا روحی، عقلی و فکری یا احساسی و عاطفی، فردی یا اجتماعی - توجه شده است. مجموعه تعلیمات اسلامی از یک لحاظ سه بخش را تشکیل میدهد:
الف. اصول عقاید، یعنی چیزهایی که وظیفه هر فرد کوشش درباره تحصیل عقیده درباره آنهاست. کاری که در این زمینه بر عهده انسان است از نوع کار تحقیقی و علمی است.
ب. اخلاقیات، یعنی خصلتهایی که وظیفه یک فرد مسلمان این است که خویشتن را به آن خصلتها و خوبیها بیاراید و از اضداد آنها خویشتن را دورنگه دارد. کاری که در این زمینه بر عهده انسان است از نوع مراقبت نفس و خودسازی است.
ج. احکام، یعنی دستورهایی که مربوط است به فعالیتهای خارجی و عینی انسان، اعم از فعالیتهای معاشی و معادی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی.
اصول عقاید اسلامی بر حسب مذهب شیعه پنج اصل است: توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد.
اسلام درباره اصول عقاید که وظیفه هر فرد تحصیل عقیده صحیح درباره آنهاست تقلید و تعبّد را کافی نمیداند، بلکه لازم میداند که هر فردی مستقلاً و آزادانه صحت آن عقاید را به دست آورد. از نظر اسلام عبادت منحصر نیست به عبادات بدنی مانند نماز و روزه یا عبادات مالی؛ مانند خمس و زکات؛ نوعی دیگر از عبادت هم هست و آن عبادت فکری است. تفکر یا عبادت فکری اگر در مسیر تنبّه و بیداری انسان قرار گیرد از سالها عبادت بدنی برتر و بالاتر است.
تفاوت اسلام و ایمان
هر فرد با گفتن دو جمله «اشهد ان لاالهالاالله» و «اشهد ان محمداً رسولالله» وارد دین اسلام میشود. ذکر این جملات در واقع شهادتدادن به یگانگی خداوند و رسالت پیامبر اسلام (ص) است. بدون این کار فرد از دایره اسلام خارج است و کافر محسوب میشود.
این تعریف از مسلمان بیان نخستین مرتبه از پذیرش اسلام است. در این مرحله حتی ممکن است بین باور قلبی فرد با آنچه در زبان میگوید تفاوت وجود داشته باشد. به این معنا که اسلامآوردن مرحله ابتدایی و ظاهری در پذیرش شریعت خاتم بهوسیله اظهار شهادتین است؛ اما ایمان علاوه بر این، مستلزم اعتقاد قلبی و باطنی است. اسلامآوردن، پذیرش و اطاعت زبانی و جوارحی است خواه همراه با اعتقاد قلبی باشد و خواه نه؛ اما ایمان، خضوع و اطاعت توأم با اعتقاد قلبی است.
در قرآن نیز به تفاوت دو مفهوم اسلام و ایمان اشاره شده است. باقلانی از آیه ۱۴ سوره حجرات چنین نتیجه میگیرد که اسلام نسبت به ایمان عامتر است و جایگاه ایمان قلب است؛ چنانکه جایگاه اسلام جوارح است. به بیان دیگر اسلام امری است ظاهری ولی ایمان امری است قلبی و باطنی. علامه طباطبایی افزون بر آیه ۱۴ سوره حجرات، آیه ۳۵ احزاب را که وصف «مؤمنین و مؤمنات» را از عنوان «مسلمین و مسلمات» تفکیک کرده دلیل محکمی بر تغایر این دو وصف قلمداد میکند. البته خوارج و بعدها معتزله چنین باور داشتند که اسلام و ایمان وحدت مفهومی دارند. در برخی آیات قرآن، اسلام و ایمان بهگونهای آمده که بیانگر نوعی یگانگی میان آن دو است؛ اما چنان که برخی متکلمان اشعری گفتهاند مضمون این آیات میتواند تنها ناظر به وحدت مصداقی اسلام و ایمان باشد و لزوماً تساوی مفهومی را نمیرساند.
ایمان
مفهومشناسی:
در روایات و آثار فقهی شیعه، ایمان به دو معنای عامّ و خاصّ بهکاررفته است: معنای عام، یعنی اعتقاد قلبی بهتمامی آموزههای پیامبر اسلام، و معنای خاص، علاوه بر معنای اول، همراه با اعتقاد به امامت و ولایت ائمه دوازدهگانه است. بنا بر معنای خاص از ایمان، تمامی شیعیان دوازدهامامی، مؤمن محسوب میشوند.
ایمان به معنای خاصّ، در بابهای بسیاری از فقه مانند اجتهاد و تقلید، طهارت، نماز، زکات، خمس، روزه، اعتکاف، حج، وقف، نذر، قضا و شهادات، بهکاررفته و شرط صحت و قبولی تمامی عبادتها دانسته شده است. ایمان در مرجع تقلید، امامجماعت، مستحقّ زکات و خمس، قاضی، شاهد و تقسیمکننده اموال که از جانب حاکم شرع نصب شده، شرط شده است. گفته شده بسیاری از فقیهان در مؤذّن جماعت و نایب در حج نیز تصریح بهشرط بودن ایمان کردهاند.
شیخ مفید، از علمای امامیه، ایمان را تصدیق قلبی، اقرار زبانی و عمل به طاعات دانسته است؛ شافعی، از عالمان اهلسنت هم بر همین نظر است. برخی از امامیه، مانند سید مرتضی، شیخ طوسی، ابن میثم بحرانی، فاضل مقداد و عبدالرزاق لاهیجی معتقدند که ایمان، عمل قلبی و کار دل است و برایناساس، ایمان همان اعتقاد قلبی به خدا، پیامبر و وحی است و مؤمن کسی است که با قلب خود معتقد باشد و اقرار زبان ضرورتی ندارد.
نظر شهید مطهری در باب مفهوم ایمان:
انسان نمیتواند بدون داشتن ایده و آرمان و ایمان، زندگی سالم داشته باشد و یا کاری مفید و ثمربخش برای بشریت و تمدن بشری انجام دهد انسان فاقد هر گونه ایده و ایمان، یا بهصورت موجودی غرق در خودخواهی درمیآید که هیچوقت از لاک منافع فردی خارج نمیشود، و یا بهصورت موجودی مردد و سرگردان که تکلیف خویش را در زندگی در مسائل اخلاقی و اجتماعی نمیداند انسان دائماً با مسائل اخلاقی و اجتماعی برخورد مینماید و ناچار باید عکسالعمل خاصی در برابر اینگونه مسائل نشان بدهد.
گرایشهای ایمانی مذهبی موجب آن است که انسان تلاشهایی علیرغم گرایشهای طبیعی فردی انجام دهد و احیاناً هستی و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد این در صورتی میسر است که ایده انسان جنبه تقدس پیدا کند و حاکمیت مطلق بر وجود انسان بیابد تنها نیروی مذهبی است که قادر است به ایدهها تقدس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد.
ایمان مذهبی تنها یک سلسله تکالیف برای انسان علیرغم تمایلات طبیعی تعیین نمیکند، بلکه قیافه جهان را در نظر انسان تغییر میدهد؛ عناصری علاوه بر عناصر محسوس، در ساختمان جهان ارائه میدهد؛ جهان خشک و سرد مکانیکی و مادی را به جهانی جاندار و ذیشعور و آگاه تبدیل میکند. گذشته از همه اینها گرایش بهسوی حقایق و واقعیاتی مقدس و قابل پرستش، در سرشت فردفرد بشر هست. انسان کانون یک سلسله تمایلات و استعدادهای غیرمادی بالقوه است که آماده پرورش است. تمایلات انسان منحصر به تمایلات مادی نیست و گرایشهای معنوی صرفاً تلقینی و اکتسابی نیست. این حقیقتی است که علم آن را تأیید میکند.
پس چون ضرورت دارد بشر ایده و آرمان و ایمانی داشته باشد، و از طرفی ایمان مذهبی تنها ایمانی است که قادر است بشر را زیر نفوذ واقعی خود قرار دهد، و از طرف دیگر انسان بهحکم سرشت خویش در جستجوی چیزی است که آن را تقدیس و پرستش کند، تنها راه این است که ایمان مذهبی را تقویت کنیم.
قرآن کریم اولین کتابی است که اولاً در کمال صراحت، ایمان مذهبی را نوعی هماهنگی با دستگاه آفرینش خوانده است: «أَ فَغَیرَ دِینِ اللَّهِ یبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ آیا چیز دیگری جز دین خدا را جستجو میکنند و حالآنکه هرکه در آسمانها و زمین است سر بر فرمان اوست» (آبعمران - 83).
و ثانیاً ایمان مذهبی را جزء سرشت انسانها معرفی کرده است: «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها؛ حقگرایانه روی خود را بهسوی دین کن، همان که سرشت خدایی است که مردم را بر آن سرشته است» (روم - 30).
آثار و فواید ایمان
الف. بهجت و انبساط
اولین اثر ایمان مذهبی از نظر بهجتزایی و انبساطآفرینی، «خوشبینی» است؛ خوشبینی به جهان و خلقت و هستی. ایمان مذهبی ازآنجهت که تلقی انسان را نسبت به جهانْ شکل خاص میدهد، به این نحو که آفرینش را هدفدار و هدف را خیر و تکامل و سعادت معرفی میکند، طبعاً دید انسان را نسبت بهنظام کلی هستی و قوانین حاکم بر آن خوشبینانه میسازد.
دومین اثر ایمان مذهبی از نظر بهجتزایی و انبساطآفرینی، «روشندلی» است. انسان همین که بهحکم ایمان مذهبی جهان را به نور حق و حقیقت روشن دید، همین روشنبینی، فضای روح او را روشن میکند و در حکم چراغی میگردد که در درونش روشن شده باشد.
سومین اثر ایمان مذهبی از نظر تولید بهجت و انبساط، «امیدواری» به نتیجه خوب تلاش خوب است. برایناساس دستگاه آفرینش حامی مردمی است که در راه حق و حقیقت و درستی و عدالت و خیرخواهی تلاش میکنند.
چهارمین اثر ایمان مذهبی از نظرگاه بهجت و انبساط، «آرامش خاطر» است. انسان فطرتاً جویای سعادت خویش است؛ از تصور چهارمین اثر ایمان مذهبی از نظرگاه بهجت و انبساط، «آرامش خاطر» است. انسان فطرتاً جویای سعادت خویش است؛ از تصور وصول به سعادت غرق در مسرت میگردد و از فکر یک آینده شوم و مقرون به محرومیت لرزه بر اندامش میافتد، سخت دچار دلهره و اضطراب میگردد. ایمان مذهبی بهحکم اینکه به انسان که یک طرف معامله است، نسبت به جهان که طرف دیگر معامله است، اعتماد و اطمینان میبخشد، دلهره و نگرانی نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان زایل میسازد و بهجای آن به او آرامش خاطر میدهد. این است که میگوییم یکی از آثار ایمان مذهبی آرامش خاطر است.
یکی دیگر از آثار ایمان مذهبی از جنبه انبساطبخشی، برخورداری بیشتر از یک سلسله لذتهاست که «لذت معنوی» نامیده میشود؛ لذات معنوی از لذات مادی، هم قویتر است و هم دیرپاتر. لذت عبادت و پرستش خدا برای مردم عارف حقپرست از اینگونه لذات است. ایمان حلاوتی دارد فوق همه حلاوتها. لذت معنوی آنگاه مضاعف میشود که کارهایی از قبیل کسب علم، احسان، خدمت، موفقیت و پیروزی، از حس دینی ناشی گردد و برایخدا انجام شود و در قلمرو «عبادت» قرار گیرد.
ب. بهبود روابط اجتماعی
انسانمانند برخی از جانداران دیگر، اجتماعی آفریده شده است. فرد بهتنهایی قادر نیست نیازهای خویش را برطرف سازد. زندگی باید بهصورت یک «شرکت» درآید که همه در وظایف و بهرهها سهیم باشند و یک نوع «تقسیم کار» میان افراد برقرار شود با این تفاوت میان انسان و سایر جاندارهای اجتماعی - مانند زنبورعسل - که در آنها تقسیم کار و وظیفه بهحکم غریزه و به فرمان طبیعت صورتگرفته است و امکان هر نوع تخلّف و سرپیچی از آنها گرفته شده است، برخلاف انسان که موجودی آزاد و مختار است و کار خویش را آزادانه و بهعنوان «وظیفه» و «تکلیف» باید انجام دهد. زندگی سالم اجتماعی آن است که افراد قوانین و حدود و حقوق یکدیگر را محترم شمارند، عدالت را امری مقدس بهحساب آورند، به یکدیگر مهر بورزند، هر یک برای دیگری آن را دوست بدارد که برای خوددوست میدارد و آن را نپسندد که برای خویش نمیپسندد، به یکدیگر اعتماد و اطمینان داشته باشند، ضامن اعتماد متقابل آنها کیفیات روحی آنها باشد، هر فردی خود را متعهد و مسئول اجتماع خویش بشمارد، در سرّیترین نهانخانهها همان تقوا و عفاف از آنها بروز کند که درملأعام، در نهایتِ بیطمعی به یکدیگر نیکی کنند، در مقابل ظلم و ستم بپا خیزند و به ستمگر و فسادگر مجال ستمگری و افساد ندهند، ارزشهای اخلاقی را محترم بشمارند، با یکدیگر مانند اعضای یک پیکرْ متحد و متفق بوده باشند.
آن چیزی که بیش از هر چیز حق را محترم، عدالت را مقدس، دلها را به یکدیگر مهربان و اعتماد متقابل را میان افراد برقرار میسازد، تقوا و عفاف را تا عمق وجدان آدمی نفوذ میدهد، به ارزشهای اخلاقی اعتبار میبخشد، شجاعت مقابله با ستم ایجاد میکند و همه افراد را مانند اعضای یک پیکر به هم پیوند میدهد و متحد میکند، ایمان مذهبی است. تجلیات انسانی انسانها که مانند ستارگان در آسمان تاریخ پرحادثه انسانی میدرخشد، همانهایی است که از احساسهای مذهبی سرچشمه گرفته است.
ج. کاهش ناراحتیها
زندگی بشر خواهناخواه همچنان که خوشیها، شیرینیها، بهدستآوردنها و کامیابیها دارد، رنجها، مصائب، شکستها، از دستدادنها، تلخیها و ناکامیها دارد. بسیاری از آنها قابلپیشگیری یا برطرفکردن است هرچند پس از تلاش زیاد. بدیهی است که بشر موظف است با طبیعت پنجه نرم کند، تلخیها را تبدیل به شیرینی نماید؛ اما پارهای از حوادث جهان قابلپیشگیری و یا برطرف ساختن نیست. مثلاً پیری.
ایمان مذهبی در انسان نیروی مقاومت میآفریند و تلخیها را شیرین میگرداند. انسان باایمان میداند هر چیزی در جهان حساب معینی دارد و اگر عکسالعملش در برابر تلخیها به نحو مطلوب باشد، فرضاً خود این [تلخی] غیرقابلجبران باشد، به نحوی دیگر از طرف خداوند متعال جبران میشود. پیری بهحکم اینکه پایان کار نیست و بعلاوه یک فرد باایمان همواره فراغت خویش را با عبادت و انس با ذکر خدا پر میکند، مطبوع و دوستداشتنی میشود بهطوریکه لذت زندگی در دوره پیری برای مردم خداپرست از دوره جوانی بیشتر میگردد.
از نظر روانشناسان، مسلّم و قطعی است که اکثر بیماریهای روانی که ناشی از ناراحتیهای روحی و تلخیهای زندگی است، در میان افراد غیرمذهبی دیده میشود. افراد مذهبی به هر نسبت که ایمان قوی و محکم داشته باشند از این بیماریها مصونترند. ازاینرو یکی از عوارض زندگی عصر ما که در اثر ضعف ایمانهای مذهبی پدیدآمده است افزایش بیماریها و بیماریهای روانی و عصبی است.
کفر
مفهومشناسی:
کفر واژهای عربی به معنای پنهانکردن و پوشاندن است و بر چیزی اطلاق میشود که باعث استحقاق عقاب دائمی و عظیم شود و البته در دنیا هم احکام خاصی بر آن مترتب است.
کفر را عبارت از اخلال و کوتاهی در معرفت به خداوند، توحید، عدل و رسالت پیامبر اسلام (ص) دانستهاند که ممکن است ناشی از جهل یا شک باشد و گاه ناشی از اعتقاد به اموری است که با وجود آنها دستیابی به معارف فوق ناممکن میشود. کفر را همانند ایمان، امری قلبی دانستهاند.
نظر شهید مطهری در باب مفهوم کفر:
کلمه «کفر» ریشهاش «کفَرَ» است به معنای ستر و پوشاندن. قرآن منکران دین را کافر میگوید؛ بهخاطر آنکه آنان حقیقت برایشان روشن شده است؛ ولی بهجای آنکه تسلیم شوند، روی حقیقت را پوشاندهاند.
در اصطلاح قرآن - اگر نگوییم در همه موارد - در اکثر موارد، کلمه «کافر» به هر غیر مسلمانی گفته نشده است، بلکه قرآن کسانی را «کافر» میگوید که بعد از آنکه پیامبر مبعوث شده و از آنها دعوت کرده و حقیقت برای آنان روشن گشته است، آنها در مقابل پیامبر ایستاده و انکار نمودهاند؛ یعنی قبل از دعوت پیامبر هنوز مردم نه مؤمناند، نه کافر و نه منافق، بلکه «الناس» هستند و بعد از آمدن او و دعوت نمودن او مردم به سه گروه تقسیم میشوند: گروهی مؤمن میگردند، گروهی انکار میکنند و گروه دیگری بهظاهر تسلیم میشوند و در باطن مخالفاند.
در این آیه شریفه، مقصود از کفّار نه آنانی است که قبل از دعوت و روشنشدن حقیقت برای آنها اسلام نیاوردهاند؛ بلکه آنهایی که تو دعوت کردی و پس از آگاهی و شناخت حقیقت، با درک عقلی و خرد خودشان مبارزه نموده و تو را انکار کردند: «وَ جَحَدوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً».
اصولاً اگر انسان روحاً تسلیم حقیقت باشد، وقتی حقیقت بر او عرضه گردد تسلیم میشود. آنچه که انسان را به هلاکت میکشاند موضعگیری در مقابل حقیقت است؛ چنان که گروه زیادی این چنیناند که پیشاپیش در مقابل حقیقت موضعگیری میکنند.
قرآن تابلو اینگونه موضعگیریها را در یک آیه شریفه زیبا مجسم فرموده است آنجا که در آیه ۳۲ سوره انفال میفرماید «وَ اِذْ قالُوا اللّهُمَّ اِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِک فَاَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ»؛ یعنی بهجای اینکه بگویند خدایا اگر حق است و از جانب توست توفیق پذیرش آن را به ما عطا کن، میگویند اگر حق است ما را نابود کن!
این است معنای موضعگیری در مقابل حق. برای اینگونه افراد، هشداردادن هیچگونه ارزشی ندارد و بهاصطلاح فقها اینها مقصرند نه قاصر.
خلاصه اینکه اینطور نیست که هرکس که مسلمان نباشد پس کافر است، بلکه - چنان که گفتیم - در اصطلاح قرآن کفر یعنی انکار، پوشانیدن، و «کافر» به کسانی اطلاق میشود که در مقابل فرستادگان حق و آورندگان دین خدا جبهه گرفتهاند و عکسالعمل مخالف نشان دادهاند و موضع منفی دارند.
البته ممکن است سؤال شود که کسانی که اصولاً اسلام و یا دین دیگری بر آنها عرضه نشده است و طبعاً نه مخالفتی نشان دادهاند و نه موافقتی، پس آنها چه نام دارند؟
جواب این است که بدون شک آنان مؤمن نیستند و احکام خاص مؤمن بر آنها مترتب نیست؛ ولی درعینحال آیاتی از قبیل آیه موردبحث نیز شامل آنها نمیشود، بلکه این دعوت انبیاست که سه گروه مؤمن، کافر و منافق را به وجود میآورد.
شرک
مفهومشناسی:
شرک به معنای شریک قائلشدن برای خداوند در امور مختص به او مانند وجوب وجود، الوهیت، پرستش و تدبیر شئون آفریدگان است. شرک در برابر توحید (یگانگی خدا) قرار دارد. البته آیتالله جوادی شرک را در برابر ایمان قرار داده و بر این باور است که شرک همیشه موجب خروج از توحید و جرگه مؤمنان نمیگردد؛ بلکه در قرآن عنوان مشرک بر بتپرست، اهل کتاب و در مواردی بر مؤمنان نیز اطلاق شده است.
مشرک کسی است که برایخدا شریک قائل باشد یا معتقد باشد که غیر خدا، صفات او را دارد و یا اینکه قسمتی از امر خلق به غیر او واگذار شده و یا اینکه غیر از او کسی را شایسته امرونهی و یا عبادت بداند.
مراتب و درجات شرک:
تاریخ نشان میدهد که در برابر توحیدی که پیامبران الهی از فجر تاریخ به آن دعوت میکردهاند انواع شرکها نیز وجود داشته است.
الف. شرک ذاتی
بعضی از ملل به دو (ثنویت) یا سه (تثلیث) یا چند اصل قدیم ازلی مستقل از یکدیگر قائل بودهاند؛ جهان را چندپایهای و چندقطبی و چند کانونی میدانستهاند.
اعتقاد به چند مبدئی، شرک در ذات است و نقطه مقابل توحید ذاتی است. قرآن آنجا که اقامه برهان میکند (برهان تمانع) و میگوید: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» (انبیا - ۲۲)، در برابر این گروه اقامه برهان میکند. اینگونه اعتقاد سبب خروج از جرگه اهل توحید و از حوزه اسلام است. اسلام شرک ذاتی را در هر شکل و هر صورت بهکلی طرد میکند.
ب. شرک در خالقیت
برخی از ملل خدا را ذات بیمثل و مانند میدانستند و او را بهعنوان یگانه اصل جهان میشناختند؛ اما برخی مخلوقاتِ او را با او در خالقیت شریک میشمردند. مثلاً میگفتند خداوند مسئول خلقت «شُرور» نیست؛ شرور آفریده بعضی از مخلوقات است.
ج. شرک صفاتی
شرک در صفات مخصوص برخی اندیشمندان است که در اینگونه مسائل میاندیشند؛ اما صلاحیت و تعمق کافی ندارند. اشاعره از متکلمین اسلامی دچار این نوع شرک شدهاند. این نوع شرک نیز شرک خفی است و موجب خروج از حوزه اسلام نیست.
د. شرک در پرستش
برخی از ملل در مرحله پرستش، چوب یا سنگ یا فلز یا حیوان یا ستاره یا خورشید یا درخت یا دریا را میپرستیدهاند. این نوع از شرک فراوان بوده و هنوز هم در گوشهوکنار جهان یافت میشود. این شرک، شرک در پرستش است و نقطه مقابل توحید در عبادت است.
البته شرک عملی نیز به نوبه خود مراتب دارد. بالاترین مراتبش که سبب خروج از حوزه اسلام است همان است که گفته شد و شرک جلی خوانده میشود. اما انواع شرک خفی وجود دارد که اسلام در برنامه توحید عملی با آنها سخت مبارزه میکند. بعضی از شرکها آن اندازه ریز و پنهان است که با ذرهبینهای بسیار قوی نیز بهزحمت قابلدیدن است. در حدیث است از رسول اکرم صلیالله علیه و آله: «شرک (راهیافتن شرک) مخفیتر است از رفتن مورچه بر سنگ صاف در شب تاریک. کمترین شرک این است که انسان کمی از ظلم را دوست بدارد و از آن راضی باشد و یا کمی از عدل را دشمن بدارد. آیا دین چیزی جز دوستداشتن و دشمن داشتن برایخداست؟ خداوند میفرماید: بگو اگر خدا را دوست میدارید مرا (دستورات مرا که از جانب خداست) پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد».
نفاق
لغت نفاق
کلمه «نفق» در قرآن آمده است: «إن تبتغی نفقاً فی الأرض او سلما فی السماء» (انعام – ۳۵). از اینجا ما میتوانیم ریشه لغت را پیدا کنیم. لغویین میگویند نفق یعنی راه؛ البته راههای مخفی و پنهانی. یادم هست وقتی ما شرح نظام میخواندیم (کتابی است در صرف و نحو، مقارن با سیوطی؛ طلبههایی که مقدمات عرب را میخوانند یکی از کتابهایی که در صرف و نحو میخوانند، نظام است) در آنجا به لغتی برخورد کردیم و بعد در کتابهای لغت دیدیم و آن لغت «نافقاء» است. در آنجا اینجور معنی کرده بود: موش صحرایی سوراخ خودش را که در صحرا میکند، یک احتیاطی میکند برای نجات از دشمن. یک در برای سوراخ و آغل خودش بازمیگذارد که همان در معمولی رفتوآمد است که باید برود و بیاید. ولی بعد در آن و در یک نقطه دور دستی که از این دروازه آشکار دور است از زیر زمین بهطرف بالا میکند و میکند تا سقف را به کف زمین نزدیک میکند، اما آن قدر نمیکند که سوراخ بشود؛ بلکه یک قشر نازکی باقی میگذارد و نه آن قدر نازک که خود قشر خراب بشود، بلکه در این حد که اگر روزی خطری از در پیدا شد، حیوان درندهای از این در وارد شد و خطر ایجاد کرد، او بتواند با سرش محکم بزند و این قشر خراب بشود. این که از این در وارد میشود، او از آن در خارج میشود. عرب به این میگویند «نافقا» یعنی یک راه مخفی درونی سرپوشیدهای که برای دنیای موش صحرایی جزء اسرار نظامی است و دشمن از آن باخبر نیست؛ ولی یک چنین راه احتیاطی برای خودش باز گذاشته است.
در لغت هم وقتی که ما راجع به «منافق» نگاه میکنیم که منافق را چرا منافق میگویند، میبینیم گفتهاند برای اینکه دو در برای خودش قرار داده: یک در ورودی که از آن در به اسلام وارد میشود و یک در خروجی که باید فرض کنیم در پنهانی است؛ از یک در وارد و از در دیگر خارج میشود.
تعریف منافق
از همینجا ضمناً تعریف منافق معلوم میشود. مؤمنی داریم، کافری داریم و منافقی. مؤمن کسی است که واقعاً از عمق دل خودش به حقیقت اسلام ایمان دارد و اقرار و اعتراف هم دارد؛ در دل مؤمن است در زبان و در عمل هم مؤمن است؛ در احساسات هم مؤمن است، در تظاهرات ظاهری هم مؤمن است؛ در عمل مؤمن است در قول هم مؤمن است.
اما کافر کسی است که مخالف است؛ در باطن مخالف است، در ظاهر هم مخالف است. میگوید من خدا را قبول ندارم. خدا را قبول ندارد و میگوید هم خدا را قبول ندارم. پیغمبر را قبول ندارد، میگوید هم پیغمبر را قبول ندارم. قرآن را قبول ندارد، میگوید قبول ندارم. صریح است. کافر است و یک کافر صریح، یعنی یک رو؛ یک رو بیشتر ندارد. ظاهرش همان را میگوید که باطنش میگوید و باطنش همان را میگوید که ظاهرش میگوید.
و اما منافق. منافق کسی است که فکر و اندیشهاش یکجور میگوید، زبانش جور دیگر، درست بر ضد آن. احساسات و عواطفش در یکجهت است؛ ولی تظاهرات ظاهریاش در جهت دیگر. در دل خدا را قبول ندارد؛ اما متظاهر به خداپرستی است. پیغمبر را قبول ندارد، متظاهر به احترام به پیغمبر است؛ قرآن را قبول ندارد، متظاهر احترام به قرآن است؛ علی را قبول ندارد، متظاهر به احترام به علی است؛ و همینطور همه مقدسات دین. پردهای بر روی کفر خودش کشیده است؛ بنابراین نفاق یعنی کفر در زیر پرده. منافق یعنی کافری که کفر خودش را در پشت پرده مخفی نگه داشته است.
خطر نفاق
حدیثی در نهجالبلاغه است. امیرالمؤمنین در نامهای که به محمد ابن أبی بکر وقتی او را والی مصر کرده بودند، نوشتهاند میفرماید: من از پیغمبر اکرم این حدیث را شنیدم. پیغمبر نسبت به آینده امت اظهار نگرانی میکرد و میگفت: «من از منافقان نگرانم. » پیغمبر از آینده امت خودش اظهار نگرانی میکرد؛ ولی نه از ناحیه کافران؛ از ناحیه کسانی که اسلام را بهظاهر قبول کردهاند و در باطن قبول نکردهاند. عبارت حضرت این است که پیغمبر میفرمود: «إنی لا أخاف علی امتی مؤمناً و لا مشرکاً» (نهجالبلاغه، کتاب ۲۷) من از مؤمنین بر امتم بیم ندارم، از مشرکین هم بر امتم بیم ندارم، «اما المؤمن فیمنعه الله بإیمانه» (همان) خدا مؤمن را بهموجب همان ایمانش باز میدارد؛ یعنی ایمان مؤمن به او اجازه نمیدهد خطری برای اسلام به وجود بیاورد. «و اما المشرک فیقمعه الله بشرکه» (همان) مشرک چون متظاهر به شرک خودش است، خدا به همین موجب او را میکوبد. «و لکن اخاف علیکم کل منافق الجنان عالم اللسان» (همان). آن که من از او بر شما بیمناکم، منافق است که زبانش دانا و متظاهر است و به خیر و اسلام میچرخد، بلکه همه تظاهراتش تظاهرات اسلامی است؛ اما دلش بهسوی دیگران است.
از اینجا انسان میفهمد که خطر منافق و نفاق چقدر بزرگ است! وقتی قرآن را نگاه میکنیم، میبینیم تکیه عظیمی دارد راجع به نفاق و منافق. آیاتش را جمعآوری نکردهام؛ ولی زیاد است. میبینیم پیغمبر اکرم هم میگوید من از کس دیگری حتی از مشرکان و کافران بر امت خودم بیم ندارم؛ ولی از منافقان، از مسلمانانی که متظاهر به اسلاماند ولی مُدلّس و ریاکار و متظاهر و دُکاندار هستند و باطن و عمق دلشان به اسلام ایمان نیاورده است، من از اینها بر دین خودم میترسم...