• کیفیت استخدام وسیله
یکی از مسائلی که از سیرهٔ رسولالله صلیالله علیه و آله باید آموخت کیفیت استخدام وسیله است. انسان اولاً باید در اهداف خودش یعنی در هدفها مسلمان باشد؛ یعنی هدفش مقدس و عالی و الهی باشد، و ثانیاً باید در استخدام وسیله برای همان هدفها هم واقعاً مسلمان باشد. بعضی از مردم از نظر هدف مسلمان نیستند، یعنی در زندگی هدفی جز خوردوخوراک و پوشاک و لذتگرایی ندارند. اگر انسان واقعاً مسلمان باشد تمام هدفها در یک کلمه خلاصه میشود و آن خداست و رضای حق.
در مرحله بعد انسان برای هدفهای پاک و مقدس و عالی خودش ناچار از وسائلی باید استفاده کند. مسئلهای که مطرح است این است که آیا همین کافی است که هدف، انسانی باشد و بالاتر اینکه هدف الهی باشد؟ اگر هدف الهی بود دیگر وسیله فرق نمیکند و از هر وسیلهای برای آن هدف مقدس میتوان استفاده کرد؟ فرض این است که هدف ما هدف مقدسی است. آیا برای هدف مقدس از هر وسیله ولو وسائل نامقدس و پلید میتوان استفاده کرد؟ یا نه برای هدف مقدس از وسیله مقدس باید استفاده کرد نه از وسیله نامقدس و پلید. حال مثالهایی ذکر میکنیم تا مطلب روشن بشود.
• استفاده از وسیلة نامشروع در تبلیغ دین
اگر من بخواهم برای منافع خودم کار کنم، مثلاً وقتی کار من گیر پولی یا اداری دارد بیایم پیش شما - که میتوانید مشکل مراحل کنید - چهارتا دروغ جعل کنم برای اینکه مشکلم حل بشود، در اینجا همه مرا ملامت میکنند، میگویند این را ببین، برای اینکه مشکلش حل بشود تملق میگوید، چاپلوسی میکند، دروغ میگوید، تهمت میزند. ولی یکوقت هدف چیز دیگر است؛ من میخواهم یک مسجد بسازم، برای خودم که نمیخواهم بسازم. واقعاً هم در مسجد ساختن هدف نامقدسی ندارم. من جزء کسانی هستم که بانی شدهایم در فلان محل که مسجد ندارد مسجدی ساخته بشود که در آنجا مردم بیایند نماز بخوانند، مجالس وعظ تشکیل بشود، بچهها بیایند دستورهای دین را یاد بگیرند و جلساتی باشد. این مسجد مصالح میخواهد، گرفتاریهای دیگر دارد، اشکالات اداری ممکن است پیدا کند، و از مردم نیز باید پول گرفت. حالا یک آدم اهل خیر پاشنه گیوه را ورکشیده برای اینکه کار این مسجد را درست کند. نزد کسی میرود، یک حرفی میزند که هر جور هست از او پول در بیاورد، چهارتا دروغ میگوید؛ ولی بالاخره پنج هزار تومان پول برای مسجد درمیآورد. حال این را ما چه میگوییم؟ شاید بسیاری از مردم این عمل را تقدیس و نوعی فداکاری تلقی میکنند؛ میگویند ببین این بیچاره برای خودش که کار نمیکند، از صبح تا غروب پاشنه گیوه را ورکشیده فقط برای مسجد. آیا این کاردرست است یا درست نیست؟ مسألةٌ.
• جعل حدیث
دیگری - که اینها در تاریخ رخداده است - برای اینکه مردم را هدایت و راهنمایی کند، میآید حدیثی از پیغمبر یا امام جعل میکند درحالیکه غرض شخصی ندارد؛ بلکه غرضش هدایت مردم است؛ ولی فکر میکند که اگر چنین حدیثی را از پیغمبر یا امام برای مردم نقل کند، مردم بهتر میپذیرند.
آیا این، کار خوبی است؟ مسألةٌ: هدف مقدس است؛ ولی کسی میخواهد با دروغ و جعل این هدف مقدس را تأمین کند؛ آیا این درست است یا درست نیست؟ در تاریخ، خیلیها بودهاند که چنین کاری کردهاند. آیا این کارها درست است که انسان برای هدف مقدس، از وسایل نامقدس استفاده کند؟ نه، این کار غلط است.
این مطلب قبلاً در ذهن خودم مکرر آمده بود، همین امروز که باز تفسیر المیزان را در همین زمینه مطالعه میکردم دیدم علامه طباطبایی ادب تبلیغ نبوت را که از قرآن استنباط کردهاند - که بهطورکلی چه آدابی را همه انبیا و از جمله رسول اکرم رعایت میکردند - از جمله همین مطلب را ذکر کردهاند که هرگز انبیا در سیره و روش خودشان، برای رسیدن به حق از باطل استفاده نمیکنند، برای رسیدن به حق هم از خود حق استفاده میکنند.
• آیا داستانهای قرآن حقیقت ندارد؟
بعضی از مصریها راجع به برخی قصص قرآن یک حرف مفتی زدهاند - که گاهی در کلمات غیر مصریها هم دیده میشود - که فلان داستان در تواریخ دنیا پیدا نشده است. خوب، پیدا نشده باشد. مگر تمام قضایایی که در دنیا واقع شده در کتب تاریخ هست؟!
بعضیها راجع به برخی از قصص قرآن گفتهاند که قرآن هدفش مقدس است؛ قصص را نقل میکند برای پند و عبرتگرفتن. قرآن که کتاب تاریخ نیست که بخواهد وقایعنگاری کند؛ وقایع را برای پندها ذکر میکند. وقتی که هدف پند است، دیگر فرق نمیکند که آن واقعهای که نقل میکند واقعاً واقع شده باشد یا آن را بهصورت یک داستان نقل کند که نتیجه بگیرد. مگر نیست که بسیاری از حکیمان دنیا پندهای بسیار بزرگ را از زبان حیوانات بیان کردهاند که همه مردم میدانند که اینها واقعیت ندارد؟ مثل داستانهای کلیلهودمنه. بعضی خواستهاند چنین حرفی - العیاذباللّه - بگویند که اصلاً ضرورتی ندارد ما در باب قصص قرآن، راجع به این جهتش فکر کنیم که آیا قصص قرآن تاریخ است یا تمثیل برای پند و اندرز.
ولی این حرف، بسیار حرف مفتی است. محال است که انبیا، در منطق نبوت، برای یک حقیقت - العیاذباللّه - یک امر واقع نشده و یک دروغ را ولو بهصورت تمثیل بیان کنند. در ادبیات دنیا از این حرفها زیاد است. غیر از آنهایی که از زبان حیوانات گفتهاند، آنهایی هم که از زبان حیوانات نگفتهاند [از تمثیل استفاده کردهاند]. حتی همین داستانهای سعدی که در گلستان و بوستان و غیره آمده، هیچ معلوم نیست که ارزش تاریخی داشته باشد و خیلی از آنها مسلّم شبهه ندارد، به جهت اینکه اصلاً داستان، خودش را نقض میکند (حکایت سفر هندوستان و ضلالت بتپرستان مقصود شهید است).
قرآن، پیغمبر، ائمه و کسانی که تربیتشدهٔ این مکتب هستند محال است که برای هدف مقدس، از یک امر نامقدس مثلاً از یک امر پوچ، از یک امر باطل، از یک امر بیحقیقت ولو یک تمثیل استفاده کنند. این است که ما شک نداریم که تمام قصص قرآن همانطور که قرآن نقل کرده است عین واقعیت است. داستانی که قرآن نقل میکند، مابعد از نقل قرآن احتیاجی نداریم که تأییدی از تواریخ دنیا پیدا کنیم. تواریخ دنیا باید از قرآن تأیید بگیرند. ایشان (علامه طباطبائی) در تفسیر المیزان این اصل را با ادلهای از آیات قرآن ثابت میکنند که اساساً در سیره انبیا چنین چیزی وجود نداشته که حتی برای هدف مقدسشان از یک امر نامقدس استفاده کنند.
• دو سخن باطل شایع میان متجددین و متقدمین
در این زمینه حرفی در میان متجددین ما پیدا شده و یک حرفی در میان بعضی از متقدمین ما، و هر دوی اینها آنچنان به حقیقت ضربه زدهاند که خدا میداند.
اما آنچه که در میان متجددین بهاصطلاح طرح شده و خیلی هم رویش تکیه میشود، از فرنگیها گرفته شده است و مصریها با این قاعده و به این تعبیر بیان میکنند: «اَلْغایاتُ تُبَرِّرُ الْمَبادی» یعنی هدف وسیله را مباح میکند؛ پس کوشش کن هدفت مقدس باشد، برای هدف مقدست از هر وسیله ولو نامقدس میتوانی استفاده کنی و آنچه که در میان بعضی از متقدمین ما تا حدی معمول شده این است که حدیثی نقل میکنند (البته این حدیث هست و حتی شیخ انصاری - رضوانالله علیه - در مکاسب محرّمه آن را نقل کرده و در دو جا هم نقل کرده؛ در یک جا تفسیر نمیکند؛ ولی در جای دیگر تفسیر میکند) که اگر اهل بدعت را دیدید، یعنی اگر افرادی را دیدید که در دین بدعت ایجاد میکنند «فَباهِتوهُمْ؛ پس آنها را مبهوت کنید». «آنهایی که در دین بدعت ایجاد میکنند» یعنی افرادی که در دین چیزهایی جعل میکنند و میآورند که جزء دین نیست.
«اِدْخالُ ما لَیْسَ فِی الدّینِ فِی الدّین» را بدعت میگویند؛ یعنی کسی بیاید چیزی را که جزء دین نیست به نام دین وارد دین کند بهطوریکه مردم خیال کنند این جزء دین است. عکسش هم هست: چیزی را که جزء دین هست کاری کند که مردم خیال کنند این جزء دین نیست. هر دو صورتش بدعت است. [در اینجا قبل از توضیح این حدیث، ذکر یک نکته ضروری است.]
• بدعت و نوآوری
امروز «نوآوری» را میگویند «بدعت». نوآوری در غیر امر دین عیبی ندارد. این مانعی ندارد؛ ولی در دین، نوآوری معنی ندارد؛ چون آورنده دین، ما نیستیم. حتی امام هم آورنده دین نیست. امام وصیّ پیغمبر و خزانه علم اوست. آنچه که پیغمبر گفته است [او بیان میکند]. خود پیغمبر هم آورنده دین نیست. خدا بهوسیله مَلَک و گاهی بدون وسیله ملک دین را به پیغمبر وحی میکند، پیغمبر به مردم ابلاغ میکند و همهاش را یکجا برای امام بیان میکند. آورنده دین حتی پیغمبر هم نیست. در دین نوآوری غلط است، بدعت است و حرام.
بله نو استنباطکردن درست است که آن نوآوری نیست. اخباریین اجتهاد را خیال میکنند نوآوری است، میگویند اجتهادها همه بدعت است. اشتباه میکنند. اجتهاد یعنی حُسن استنباط. ممکن است مجتهدی مطلبی را از نو استنباط کند که قبلاً خود او یا دیگران جور دیگر استنباط میکردهاند. این، مسئله استنباط است نه آورندگی.
امروز، مطلق نوآوری را «بدعت» مینامند و از بدعت حمایت میکنند و مثلاً میگویند فلانکس بدعت آور است. ولی ما نباید اشتباه کنیم. اصلاً این اصطلاح غلط است. در میان ما از قدیم «بدعت» یعنی نوآوری در دین، اِدْخالُ فِی الدّینِ ما لَیْسَ فِی الدّین. نباید چیز دیگر را «بدعت» بنامیم، بعد کمکم بگوییم پس بدعت اشکالی ندارد. خواستم این را بگویم تا بعضی از جوانها اشتباه نکنند. اگر امروز نوآوری را «بدعت» میگویند، این بدعت اگر در مسائل هنری، شعری، فلسفی یا علمی است نه فقط عیب نیست؛ بلکه کمال است؛ ولی در دین، آنهم به معنی آوردن نه به معنی اجتهاد، یعنی چیزی را که در دین نیست از خود جعلکردن، در حد بزرگترین گناهان است. حتی حدیث است: مَنْ زارَ مُبْدِعاً (مُبْتَدِعاً) فَقَدْ خَرَّبَ الدّینَ(کافی، ج ۱، ص ۵۴ با اندکی اختلاف). اگر کسی به دیدن یک اهل بدعت برود، دین را خراب کرده است. یعنی اگر کسی بدعتی در دین ایجاد میکند، بر دیگران حرام است که با او دیدوبازدید کنند. دیدوبازدید هم حرام است.
باری، در زمینه اهل بدعت حدیثی داریم که در ضمن آن آمده است که هرگاه اهل بدعت را دیدید «فَباهِتوهُمْ»(کافی، ج ۲، ص ۳۷۵، باب «مجالسة اهل المعاصی»). «باهِتوهُمْ» از ماده «بَهَتَ» است و این مادّه در دو مورد به کار برده میشود: یکی در مورد مبهوت کردن، محکومکردن و متحیّر ساختن (که در خود قرآن آمده است که حضرت ابراهیم با آن جبّار زمان خودش که مباحثه کرد، در نهایت امر «فَبُهِتَ اَلَّذِی کفَرَ» (بقره – ۲۵۸) او در مقابل منطق ابراهیم درماند، مبهوت شد، محکوم شد، مفتضح شد) و دیگر در مورد بهتان یعنی دروغ جعلکردن که میدانیم در آیه «سُبْحانَک هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» (نور – ۱۶)، بهتان عظیم یعنی دروغ بزرگ. شیخ انصاری تصریح میکند که معنای اینکه اگر با اهل بدعت روبرو شدید «باهِتوهُمْ» یعنی با منطقی قوی با آنها روبرو شوید، مبهوتشان کنید آنچنانکه ابراهیم با جبّار زمان خودش نمرود مباحثه کرد و مبهوتش نمود (فَبُهِتَ اَلَّذِی کفَرَ). بر اهل بدعت با منطق وارد بشوید تا مردم بفهمند اینها اهل بدعت هستند و دروغ میگویند. با آنها مباحثه کنید و محکومشان نمایید.
عدهای آمدهاند از این حدیث اینطور استفاده کردهاند که اگر اهل بدعت را دیدید، دیگر دروغ گفتن جایز است؛ هر نسبتی میخواهید، به اینها بدهید، هر دروغی میخواهید ببندید؛ یعنی برای کوباندن اهل بدعت که یک هدف مقدس است، از این وسیله نامقدس یعنی دروغ بستن استفاده کنید که این امر دایرهاش وسیعتر هم میشود. آدمهای حسابی هرگز چنین حرفی را نمیزنند. آدمهای ناحسابی گاهی دنبال بهانهاند.
مکائد نفس عجیب است! مکرهای نفس امّاره عجیب است! انسان گاهی نفسش آنچنان مکر میکند که خودش هم نمیفهمد. مثلاً شب ولادت پیغمبر است، میخواهد جشن بگیرد، شب سرور است، حالا که شب سرور است فسق و فجور بجا میآورد و میگوید شب سرور است، شب ولادت پیغمبر، مگر اشکال دارد؟! من بهخاطر پیغمبر چنین کاری میکنم.
گفتهاند: اجازه دادهاند هر دروغی که دلمان بخواهد، برای اهل بدعت جعل کنیم. بعد با هرکسی که کینه شخصی پیدا میکند فوراً به او یک نسبتی میدهد، یک تهمتی میزند و بعد میگوید او اهل بدعت است. شروع میکند به جعلکردن، دروغ گفتن و تهمتزدن، چرا؟ میگوید به ما اجازه دادهاند. آنوقت شما ببینید بر سر دین چه میآید؟! فرنگیمآب ما میگوید: «اَلْغایاتُ تُبَرِّرُ الْمَبادی»، هدف باید خوب باشد، هدف که خوب بود وسیله هرچه شد، شد. متقدم مآب ما هم میگوید به ما گفتهاند «باهِتوهُمْ»، حق داریم هرچه دلمان بخواهد بگوییم، و میگوییم هرچه دل خودمان بخواهد. آنوقت ببینید به سر دین چه میآید؟!
• ابوهریره و پیازفروش
زمانی که ابوهریره از سوی معاویه حاکم مکه بود، مردی مقداری پیاز از عکه (همین عکای فعلی) به مکه آورده بود تا بفروشد. کسی نخرید. پیازها ماند، امکان بردن بهجای دیگر هم نبود و داشت در هوای گرم میگندید. رفت پیش ابوهریره و گفت: «ابوهریره! یک ثواب میتوانی بکنی؟ گفت: چه ثوابی؟ گفت: من یک مسلمانم. به من گفتهاند در مکه پیاز پیدا نمیشود و مردم مکه پیاز میخواهند. من هرچه مالالتجاره داشتم همه را پیاز خریدم و به اینجا آوردم. حالا هیچکس نمیخرد و دارد از بین میرود. تو داری یک مؤمن را نجات میدهی، یکنفس را احیا میکنی. آیا میتوانی کاری بکنی یا نه؟ گفت: بسیار خوب، روز جمعه که نمازجمعه خوانده میشود، پیازها را در یک جای معین حاضر کن، آنوقت من میدانم».
آن روز وقتی که مردم همه جمع شدند، گفت: «اَیُّهَاالنّاسُ! سَمِعْتُ مِنْ حَبیبی رسولالله» شنیدم از حبیبم پیغمبر که فرمود: «مَنْ اَکلَ بَصَلَ عَکةَ فی مَکةَ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ» هرکس پیاز عکه را در مکه (بالخصوص در مکه، در غیر مکه هم نه؛ آنهم پیاز عکه باید باشد، پیاز غیر عکه نه!) بخورد بهشت بر او واجب است» یکساعته مردم تمام پیازها را خریدند. آقای ابوهریره هم خیلی در وجدانش راضی بود که من مؤمنی را نجات دادم، تاجر مسلمانی را از ورشکستگی نجات دادم. ای خدا مرگت بدهد! مگر حدیث پیغمبر باید وسیله اینجور چیزها باشد؟ بعدها در همین زمینهها چهحرفها که نگفتهاند! شاید صدی نود و پنج خبرها و حدیثهایی که در فضیلت شهرها گفتهاند، چیزهایی بوده که افراد خواستهاند به نفع خودشان بگویند. اینقدر بدانید که دین را این چیزها خراب کرده است و حالآنکه همانطور که ایشان (علامه طباطبائی) میفرمایند جزء آداب نبوت و جزء سیره کلی همه انبیا این بوده که هرگز برای هدف مقدس یعنی برای حق از باطل استفاده نکردند.
• علی (ع) و استخدام وسیله
سیاست علی چرا انعطاف نمیپذیرفت؟ شک نیست که هدفش مقدس بود. پیشنهاد ابن عباسها مگر چه بود؟ پیشنهاد مغیرة بن شعبه مگر چه بود؟ همین مغیرة بن شعبه (علیه ما علیه) که بعدها جزء اصحاب خاص معاویه و از دشمنان علی علیهالسلام شد، در آغاز خلافت امیرالمؤمنین آمد با حضرت صحبت کرد. ابتدا سیاستمدارانه به حضرت پیشنهاد کرد که من عقیدهام این است که شما فعلاً درباره معاویه یک کلمه حرف نزنید و حتی تثبیتش کنید؛ یعنی او را هم مانند افراد دیگر که لایق حکومت هستند فعلاً تثبیت کنید، بگذارید خیالش راحت بشود؛ همینکه اوضاع برقرار شد یکمرتبه از کار برکنار کنید. حضرت فرمود: من چنین کاری نمیکنم، برای اینکه اگر بخواهم معاویه را ولو برای مدت موقت تثبیت کنم معنایش این است که من معاویه را ولو در این مدت موقت صالح میدانم، و من او را صالح نمیدانم و در این زمینه به مردم دروغ هم نمیگویم، تحمیل هم نمیکنم. وقتی دید حرفش اثر نمیکند گفت: من هم فکر کردم دیدم که همین کار را باید بکنید، حق با شماست. این را گفت و رفت. ابن عباس گفت: اول که آن نظر را داد عقیدهاش بود ولی دوم که این را گفت عقیدهاش نبود. مغیره این را گفت و نزد معاویه رفت. چرا علی قبول نمیکرد؟ برای اینکه ادامهدهنده راه و روش انبیا بود و آن سیاستبازیها و سیاستپیشگیها را نداشت. اینکه گفتهاند ابوبکر نابغه بود، عمر نابغه بود، آن نابغه بودنها همین بود که از هر وسیلهای برای آن هدفی که داشتند استفاده میکردند. چرا عدهای نمیخواهند سیاست علی را بپذیرند؟ چون میبینند یک سیاست انعطافناپذیری دارد، هدفی دارد و وسیلههایی. حق را او هدف دیده؛ وقتی میخواهد به آن حق برسد، در هر گام از وسیلهای که حق باشد استفاده میکند تا به آن هدف حق برسد. ولی دیگران اگر هم هدفشان فرض کنیم حق است، دیگر به وسایل اهمیت نمیدهند، میگویند هدف درست باشد.
• رسول اکرم (ص) و استخدام وسیله
عدهای از قبیله ثقیف آمدند خدمت رسول اکرم: یا رسولالله! ما میخواهیم مسلمان بشویم؛ ولی سه تا شرط داریم، این شرطها را بپذیر. یکی اینکه اجازه بده یک سال دیگر ما این بتها را پرستش کنیم (مثل آنهایی که میگویند بگذار ما یک شکمسیری بخوریم)، بگذار یک سال دیگر ما خوب اینها را پرستش کنیم که دیگر شکمی از عزا درآورده باشیم. دوم اینکه این نماز خیلی بر ما سخت و ناگوار است (عرب آن تکبرش اجازه نمیداد رکوع و سجود کند، چون تمام نماز خضوع و خشوع است و ازاینجهت بر طبیعت اینها گران بود). سوم اینکه بت بزرگمان را به ما نگو به دست خودتان بشکنید. فرمود: از این سه پیشنهادی که میکنید، پیشنهاد آخرتان که فلان بت را به دست خودتان نشکنید مانعی ندارد، من یک نفر دیگر را میفرستم؛ اما آنهای دیگر، چنین چیزی محال است. یعنی پیغمبر هرگز چنین فکر نکرد که یک قبیله آمده مسلمان بشود، او که چهل سال بت را پرستیده، بگذار یک سال دیگر هم پرستش کند، بعد از یک سال بیاید مسلمان بشود. زیرا این یعنی صحهگذاشتن روی بتپرستی. نه فقط یک سال بلکه اگر میگفتند یا رسولالله! ما با تو قرارداد میبندیم که یک شبانهروز بت بپرستیم و بعد از آن مسلمان بشویم - که این یک شبانهروز را پیغمبر طبق قرارداد پذیرفته باشد - محال بود بپذیرد. اگر میگفتند یا رسولالله! اجازه بده که ما یک شبانهروز نماز نخوانیم بعد مسلمان بشویم و نماز بخوانیم - که آن یک شبانهروز نمازنخواندن طبق قرارداد و امضای پیغمبر باشد - محال بود پیغمبر اجازه بدهد. از هر وسیلهای استفاده نمیکرد.
• استفاده از جهالت مردم به نفع دین
از همه عجیبتر به نظر من این است: از وسیله نامقدس استفادهکردن یک مطلب است، مطلب دیگر که از این هم رقیقتر و دقیقتر است این است که آیا از خواب مردم برای حق میشود استفاده کرد یا نه؟ مسئلهای است: از خواب غفلت مردم، از جهالت و نادانی مردم به نفع دین استفادهکردن. به نظر میرسد کمتر کسی بگوید این کار مانعی دارد. عدهای میگویند حالا ما چهکار به این حرف داریم، دروغ است که دروغ باشد، ولی مردم از همین راه بالاخره یک ایمان و اعتقادی پیدا کردهاند.
این درست است یا نه؟ یعنی مردم از خواب غفلت، از جهالت و نادانی، از یک سلسله خرافات، بالاخره به یک عقیده صحیحی رسیدهاند؛ آیا ما حق داریم اینها را تثبیت و امضا کنیم یا نه؟ نه.
در کلام امیرالمؤمنین که قبلاً خواندم نکتهای بود که یادم رفت عرض بکنم. آنجا که میفرماید: «طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ اَحْکمَ مَراهِمَهُ وَ اَحْمی مَواسِمَهُ».
بعد ذیلش میفرماید: «یَضَعُ مِنْ ذلِک حَیْثُ الْحاجَةُ اِلَیْهِ مِنْ قُلوبٍ عُمْیٍ وَ اذانٍ صُمٍّ وَاَلْسِنَةٍ بُکمٍ» (نهجالبلاغه فیض الاسلام، خطبهٔ ۱۰۷، ص ۳۲۱).
پیغمبر ابزار و وسایلی که به کار میبرد، یک جا قدرت و مِیْسَم به کار میبرد، یک جا مرهم؛ یک جا با خشونت و صلابت رفتار میکرد یک جا با نرمی، ولی مواردش را میشناخت و بعد اینطور تعبیر میکند: در همهجا از این وسایل که استفاده میکرد، در جهت بیداری و آگاهی مردم استفاده میکرد. شمشیر را جایی میزد که مردم را بیدار کند نه به خواب کند. اخلاق را در جایی به کار میبرد که سبب آگاهی و بیداری میشد.
• وسیلة حق برای هدف حق
برای حق باید از حق استفاده کرد. معنی این حرف این است: اگر من بدانم چنانچه یک حرف ناحق و نادرست، یک دروغ بگویم یا یک حدیث ضعیف، حدیثی که خودم میدانم دروغ است برای شما بخوانم همین امشب همه گنهکارانِ شما توبه میکنند و همه شما نماز شبخوان میشوید، [درعینحال] اسلام به من چنین کاری را اجازه نمیدهد. آیا اسلام اجازه میدهد ما دروغ بگوییم که مردم برای امام حسین اشک بریزند؟ ابداً. اسلام نیازی به این دروغها ندارد. حق را با باطل آمیختن، حق را از میان میبرد. وقتی انسان حق را ضمیمه باطل کرد، حق دیگر نمیایستد، خودش میرود. حق تاب اینکه همراه باطل باقی بماند ندارد.
غرضم این است: یکی از راههایی که از آن راه بر دین از جنبههای مختلف ضربه وارد شده است، رعایتنکردن این اصل است که ما همانطور که هدفمان باید مقدس باشد، وسایلی هم که برای این هدف مقدس استخدام میکنیم باید مقدس باشد. مثلاً ما نباید دروغ بگوییم، نباید غیبت کنیم، نباید تهمت بزنیم؛ نه فقط برای خودمان نباید دروغ بگوییم، به نفع دین هم نباید دروغ بگوییم، یعنی به نفع دین هم نباید بیدینی کنیم. دین اجازه نمیدهد ولو به نفع خودش ما بیدینی کنیم. «اُدْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ» (نحل - ۱۲۵). ببینید سیره تبلیغی پیغمبر اکرم (ص) - که از مهمترین سیرههای ایشان است - چگونه بوده! پیغمبر (ص)، اسلام را چگونه تبلیغ کرد، چگونه ارشاد و هدایت کرد؟
رفتن معنا و حقیقت اسلام. اگر ملائکه برای یک پیغمبر متمثل میشوند، یعنی در تمثّلشان حقیقتی به آن صورت متمثل میشود.
• تصاحب کالای کفار قریش و مسئلة استخدام وسیله
سؤال دیگر که من خودم آن را یک مقدار توسعه میدهم این بود که اگر در اسلام جایز نیست از وسیلههای نامشروع و فاسد برای هدف مشروع استفاده بشود، چرا پیغمبر اجازه میداد که مسلمین بروند جلوی قافله مالالتجاره کفار قریش را - که از شام به مکه میرفت - وقتی که از نزدیک مدینه عبور میکرد بگیرند و کالای آن را تصاحب کنند که اروپاییها حتی تعبیر زشت «راهزنی» را به کار بردهاند؟ آیا غیر از این بود که این کار برای هدف مقدسی بود؟ من این سؤال را توسعه میدهم، میگویم ممکن است کسی بگوید خود جهاد هم از همین قبیل است؛ چون جهاد هم در نهایت امر یعنی کشتن انسانها! بدیهی است کشتن انسانها فیحدذاته کاردرستی نیست.
کاری که فیحدذاته درست نیست، چرا اسلام اجازه میدهد؟ میگویید برای هدفی مقدس. پس خود اجازه جهاد در اسلام، اجازهدادن این است که از وسایل نامشروع برای هدف مشروع استفاده بشود.
مثالهای دیگری نیز در این زمینه داریم: مگر فقه ما نمیگوید که «دروغ مصلحتآمیز به از راست فتنهانگیز است». این جمله مال سعدی است؛ ولی فقه هم این مطلب را اجازه میدهد. فقه هم میگوید اگر در جایی دروغی به مصلحت اجتماع بود، این دروغ گفته شود، به این معنا که اگر در جایی امر دایر است میان یکراست گفتن و مثلاً نفس محترم یک شخص مؤمن بیگناهی را بهکشتندادن، و یا دروغ گفتن و بیگناهی را نجاتدادن، در اینجا دروغ بگو و بیگناه را نجات بده.
این همان دروغ مصلحتآمیز است. این مگر غیر از این است که ما از وسیله نامشروع برای هدف مشروع استفاده میکنیم؟
جواب این است: در بعضی از موارد حتی وسیله، نامشروع هم نیست. در مورد جهاد و [تصاحب] مال و ثروت [کفار] قضیه ازاینقرار است. این اشتباه است که ما خیال کنیم همینقدر که انسان، انسان بیولوژیکی بهاصطلاح شد دیگر جان و مالش محترم است؛ ولی در باب انسان، سخن در انسانزیست شناسی نیست؛ سخن در انسانی است با معیارهای انسانیت، [و لهذا] یک انسان ضد انسان از آب در میآید. معاویه انسان ضد انسان است، شمر بن ذیالجوشن انسان ضد انسان است، یعنی ضد انسانیتها. در آنجا ملاک، انسانیتهاست. انسانیت این نیست که دندانهای یک موجود به فلان شکل باشد. انسانیت یعنی شرافت، فضیلت، تقوا، عدالت، آزادی¬خواهی، آزادمنشی، حلم، بردباری؛ اینها که معیارهای انسانی است. انسان بیولوژی، انسان بالقوه اجتماعی است نه انسان بالفعلِ اجتماعی. اگر انسانی بر ضد انسانیت قیام کند؛ آن انسانی که بر ضد آزادی قیام کرده، بر ضد توحید قیام کرده، بر ضد عدالت قیام کرده، بر ضد راستی و درستی قیام کرده، بر ضد همه خوبیها قیام کرده، او از ابتدا احترام ندارد، خون و مالش احترام ندارد؛ نه اینکه خون و مالش احترام دارد و ازبینبردن خون و مال او کار زشتی است؛ ولی ما برای هدف مقدس این کار زشت را انجام میدهیم. اصلاً زشت نیست. مسئله قصاص و قاتل را قصاصکردن به معنی این نیست که ما معالاسف کار زشتی را مرتکب میشویم بهخاطر یک مصلحت عالیتر. اگر انسانی به حدی رسید که انسانهای دیگر را بدون تقصیر کشت، یعنی دیگر حرمت خودش را از بین برد. آن دستی که عالماً عامداً و با ابلاغ، به خیانت دراز میشود، حرمت خودش را از بین برده است.
کفار قریش که تا آنوقت لااقل سیزده سال کاری نداشتهاند جز اینکه حلقوم پیغمبر را بگیرند که ندای حقیقت به مردم نرسد؛ چون بر ضد منافع آنهاست، مسلمین را تعذیب کنند، در زیر شکنجهها بکشند و از هیچ جنایتی خودداری نکنند درحالیکه میفهمند او دارد حق را میگوید، باز ما بگوییم مال اینها محترم است، مالالتجارهشان محترم است؟! اولاً آن مالالتجاره را از کجا به دست آوردهاند؟ به نصّ قرآن در مکه یک عده رباخوار بودند که مالی هم که به دست آورده بودند از دزدی و رباخواری به دست آورده بودند. آیا مال اینها محترم است؟! .
پس اینطور نیست که در عین اینکه این مالها محترم است، پیغمبر به آن دلیل اجازه تصاحب آنها را داده است که هدفش مقدس است، بلکه اگر هدف مقدسی هم نبود این مال احترام نداشت.