کد درس: 2020301
هدف کلی: آشنایی با تشیع
عنوان جزئی: معرفی برخی شیعیان در صدر اسلام
مدت‌زمان: 120 دقیقه (دو جلسه 60 دقیقه‌‌ای)

​​​​​​​
ثبت گزارش

وجه بیان:
یکی از اهداف همیشگی شیعیان سعی و تلاش برای شناخت، حفظ و صیانت از اسلام راستین و همچنین پیروی و گسترش آن می‌باشد. شیعیان صدر اسلام مانند سلمان، عمار، اویس قرنی و مالک اشتر همگی در جهت این هدف تلاش و کوشش کرده‌اند و در همه ابعاد فردی و اجتماعی زندگی خود سعی در اطاعت و پیروی آگاهانه از امام زمان خود داشته‌اند؛ لذا شناخت آن‌‌ها می‌تواند به‌عنوان یک الگوی متعالی و دست‌یافتنی به فراگیران کمک بکند.


هدف شناختی:
با ویژگی‌های شیعیان صدر اسلام مانند وظیفه‌‌شناسی، پیروی از امام، ولایتمداری، تقوا، غلبه بر هوای نفس، ازخودگذشتگی و      ایثار آشنا می‌شود.
با ابعاد فردی و اجتماعی زندگانی شیعیان صدر اسلام مانند سلمان فارسی، مالک اشتر، اویس قرنی و عمار یاسر آشنا می‌شود.


هدف عاطفی:
به شیعیان صدر اسلام مانند سلمان فارسی، مالک اشتر، اویس قرنی و عمار یاسر علاقه‌مند می‌شود.
رابطه بهتر و عمیق‌‌تری با معصومین (ع)برقرار می‌کند.

هدف رفتاری:
شیعیان صدر اسلام مانند سلمان فارسی، مالک اشتر، اویس قرنی و عمار یاسر را الگوی خود قرار می‌دهد.
به مطالعه پیرامون اوضاع جامعه صدر اسلام و افراد شاخص آن می‌پردازد.
برای جلب رضایت خداوند و معصومین (ع)ولو با کارهای کوچک تلاش می‌کند.
به‌قدر توانش جهت حمایت و حفظ صیانت از دین مبین اسلام هزینه می‌کند.
برای معرفی شیعیان صدر اسلام مانند سلمان فارسی، مالک اشتر، اویس قرنی و عمار یاسر به جهت شناخت بهتر آن‌‌ها به دیگران تلاش می‌کند.


جملات کلیدی:
پیامبر (ص) : «سلمان منا اهل البیت؛ سلمان، از ما اهل‌بیت است». (بحار الانوار، ج 10، ص 121)
پیامبر خدا
(ص) : «علی و عمّار و سلمان؛ بهشت اشتیاق به سه تن دارد: علی و عمّار و سلمان». (الفردوس، 100: 2/ 2530)
رسول‌الله
(ص) : «انّ اللّه تعالی امرنی بحبِّ اربعۀ و اخبرنی انّه یحبّهم: علی منهم و ابوذر و المقداد و سلمانُ؛ خدای متعال مرا به دوستی و محبت چهار تن فرمان داد و به من خبر داد که آنان را دوست دارد: علی از آنان است و ابوذر و مقداد و سلمان»(بحار الأنوار، ج39، ص۱۱).
امیرالمومنین علی (ع): «سلمان جوانمردی از ما اهل‌بیت است، در میان شما چه کسی مانند لقمان حکیم است که عالم علم اولین و آخرین بود و کتاب اول و آخر را خواند و دریایی است که خشک نمی‌شود»(ابن عساکر‏، ج 21، ص 422).
منصور بن بزرج: از امام صادق (ص) پرسیدم که چرا همواره می‌شنوم که شما از سلمان فارسی به نیکی یاد می‌کنید؟! امام (ص) فرمود: «نگو سلمان فارسی، بلکه بگو سلمان محمّدی! آیا می‌دانی چرا فراوان از او یاد می‌کنم؟» گفتم: نه. گفت: «به جهت ویژگی‌های سه‌گانه‌ای که در او بود: نخست این‌که خواست امیرالمؤمنین (ص) را بر خواست خود مقدم می‌داشت. دوم آن که بینوایان را دوست می‌داشت و آنان را بر مالداران و دنیاداران ترجیح می‌نهاد و سوم دوستی وی نسبت به دانش و دانشمندان». (بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، جلد ۱، صفحه ۲۶۷)
امیرالمؤمنین (ص) : «رحم اللّه مالکاً، کان لی کما کنت لرسول‌الله؛ خداوند، مالک را رحمت کند، او برای من آن‌چنان بود که من برای رسول‌خدا
(ص) بودم». (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 98)
امیرالمؤمنین (ص) : «تو از کسانی هستی که پشت گرمی من در استوارسازی دین و سرکوبی غرور تبهکاران و نگهبانی مرزهای پرخطر به توست». (بحار الأنوار مجلسی، ج۳۳، ص۴۸۲)
امیرالمؤمنین (ص) : «خداوند، مالک را پاداشی نیکو دهد! اگر کوه بود، کوهی عظیم و با صلابت بود و اگر سنگ بود، سنگی سخت و استوار بود ... خدا مالک را رحمت کند. به عهد و پیمانش وفا کرد و سرانجام به دیدار خدا رفت. با این‌که پس از رحلت رسول‌خدا
(ص) تعهّد کرده بودیم که بر هر مصیبتی صبر کنیم، ولی مصیبت مالک، بسی عظیم است». (امالی مفید، ص 83)
پیامبر اسلام
(ص) در مورد اویس: «هر کس او را ببیند، سلام مرا به او برساند»(روضة الواعظین، ص 289).
پیامبر اسلام
(ص) : «من نسیم خدایی را از سوی یمن می‌بویم»(مجالس المؤمنین، ج1، ص 283).
پیامبر اسلام
(ص) : «در یمن شخصی است به نام اویس قرنی که در روز قیامت محشور می‌شود و جمعیت بسیاری را به تعداد افراد و قبیله پرجمعیتِ ربیعه و مُضرّ، شفاعت می‌کند»(بحارالانوار، ج42، ص 147.).
امام علی (ع) : «عمار مردی بود که ایمان با گوشت و خون و موی و پوست او آمیخته بود، هرجایی که بود و به هرجایی که می‏رفت ایمانش را به همراه داشت، بنابراین آتش جهنم را نرسد که به او آسیبی رساند». (الدرجات الرفیعه، ص 257-258)


​​
کلیدواژه:
مالک اشتر ▪ اویس قرنی ▪ سلمان فارسی ▪ عمار ▪ شیعیان صدر اسلام

​​​​​​​سؤالاتی که ارائه این عنوان به آن‌ها پاسخ می‌دهد:
​​​​​​​​​​​​​​
شیعیان حقیقی صدر اسلام چه ویژگی‌های بارزی داشتند؟
نحوه زندگانی شیعیان صدر اسلام در ابعاد فردی و اجتماعی به چه صورتی بود؟

اهـــداف درس

ورود به بحث:
پرسش درباره سؤالات کلیدی طرح درس:
خواندن داستان‌های بازاری و عابر (مالک اشتر)(18)، نامه‌ای به ابوذر (42)، تشنه‌‌ای که مشک آبش به دوش بود (73) و اولین شعار (107) از کتاب داستان راستان
خواندن بخش نمونه‌هایی از تاریخ اسلام (ابوذر غفاری، سعد بن ربیع، زید بن دثنه و خبیب بن عدی) از کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) 

​​​​​​​
زمان و مکان پیشنهادی: 
​​​​​​​مربیان عزیز می‌توانند زمان‌ها (اعیاد، وفیات و مناسبت‌های ملی) و مکان‌های خاصی (مانند حرم‌های ائمه و امامزادگان، گلزار شهدا و ...) را با توجه‌ به محتوای درس، غیر از فضای همیشگی جلسه در نظر بگیرند.
ایام فاطمیه 

روش های درس

​​منابـع پیشنهادی

توضیحات سودمنـد

سلمان
سلمان یکی از بزرگ‌ترین صحابه پیامبر اسلام (ص) است. در مورد نام اصلی سلمان گزارش‌های مختلفی وجود دارد؛ برخی نام او را «روزبه» دانسته‌اند و نام پدرش را «خشنودان (خشبوذان)» و بنا بر نقلی «بوذخشان» ذکر کرده‌اند. بر اساس روایات، نام سلمان را پیامبر اسلام (ص) بعد از مسلمانی بر او گذارد. کنیه سلمان ابوعبدالله بود. بیشتر مورّخان، مکان تولدش را روستای جیّ در اصفهان ذکر کرده و برخی دیگر نیز رامهرمز گفته‌اند.
به سلمان، سلمان بن اسلام و سلمان الخیر نیز لقب داده‌اند. از سال تولد سلمان چیزی در منابع تاریخی و تراجم و شرح حال نویسان نیامده است.
پدر سلمان از دهقانان ایرانی بود؛ در روزگار ساسانیان به طبقه مالک و زمین‌دار روستایی و شهری دهقان می‌گفتند. روایاتی که درباره دوران پیش از اسلام سلمان در دست است با داستان‌گویی آمیخته است. آنچه در همه این روایات تأکید شده، روحیه جست‌وجوگر سلمان است که باعث شد در جست‌وجوی دین بهتر دست به سفرهای طولانی بزند. بر اساس این روایات وی در کودکی زردشتی بود تا این‌که با دین مسیحیت آشنا شد و بدان گروید و از شهر خود به سوی شام سفر کرد تا به شاگردی روحانیون طراز اول این آیین درآید. پدر سلمان به واسطه علاقه‌ای که به وی داشت او را در خانه نگاه می‌داشت و سفر او به شام نوعی فرار تلقی می‌شد. او در شام در خدمت کلیسا به سر برد و برای استفاده از محضر مسیحیان پارسا به شهرهای موصل و نصیبین و عموریه سفر کرد.
سلمان از عموریه قصد سفر به حجاز کرد و این بدان جهت بود که از طریق استادان مسیحی‌اش به نزدیک بودن ظهور پیامبری در آن سرزمین پی برد. او که در این سفر با کاروانی از قبیله بنی کلب همراه بود، به دست آنان اسیر شد و در حجاز به بردگی فروخته شد و به خدمت مردی از یهودیان بنی قریظه درآمد و به مدینه برده شد.

مسلمان شدن سلمان
سلمان، هنگام ورود پیامبر اکرم (ص)به مدینه (در دوازدهم ربیع‌الاول سال سیزدهم بعثت) اسلام آورد. او شنیده بود یکی از نشانه‌های آخرین پیامبری که ظهور می‌کند؛ آن است که صدقه نمی‌خورد، اما هدیه را می‌پذیرد و بین دو کتفش مُهر نبوّت حک شده است؛ ازاین‌رو، هنگامی که در محله قباء با پیامبر اکرم
(ص) برخورد کرد، مقداری آذوقه به رسم صدقه به آن حضرت داد. پیامبر (ص) از آن آذوقه به یاران داد، اما خودش از آن نخورد.
سلمان این جریان را یکی از آن نشانه‌های سه‌گانه به حساب آورد. بار دیگر در مدینه، پیامبر
(ص) را دید. مقداری آذوقه به عنوان هدیه به آن حضرت داد و ملاحظه کرد که این‌بار خود حضرت از آن آذوقه خورد.
برای بار سوم، حضرت را در تشییع‌جنازه یکی از یارانش دید. به او سلام کرد و پشت سر او به راه افتاد تا نشانه سوم را نیز مشاهده کند. پیامبر
(ص) که دریافت سلمان در صدد چیست، لباسش را طوری کنار زد که سلمان مُهر نبوت را در بین دو کتف ایشان ببیند. در این وقت سلمان خود را به دامان پیامبر انداخت و بدنش را بوسید و اسلام آورد. سلمان، از صاحبش خریداری و آزاد شد و بهای آزادی او نیز از سوی رسول‌خدا (ص)​​​​​​​ پرداخت شد.
اقدامات مهم سلمان
1. مشاوره نظامی: او در جنگ‌های صدر اسلام شرکت داشت و پس از غزوه خندق هیچ جنگی از او فوت نشد. طرحِ کندن خندق دور شهر مدینه در غزوه خندق پیشنهاد او بود. در این جنگ، به دستور پیامبر
(ص)هر ده نفر مأمور کندن چهل ذراع از خندق شدند. به خاطر توان جسمی بالای سلمان، بین مهاجرین و انصار اختلاف افتاد و هرکدام سلمان را از خود می‌دانستند؛ مهاجرین معتقد بودند چون سلمان از جای دیگر (ایران) هجرت کرده از آنان محسوب می‌شود و انصار می‌گفتند؛ چون او در زمان ورود پیامبر به یثرب در آن‌جا بود، از انصار است.
به گزارش برخی از منابع در نبرد طائف نیز سلمان طرح استفاده از منجنیق را مطرح کرد و پیامبر
(ص)دستور داد این وسیله استفاده شود.
در فتح ایران، عُمَر او و حذیفه را پیشگام و راهنمای سپاه اسلام قرار داد. در فتح مدائن سلمان نقش مذاکره‌کننده از سوی لشکر مسلمانان با سران نیروهای ایرانی را بر عهده داشت.
2. مخالفت با جریان سقیفه: سلمان، از مخالفان جریان سقیفه بود. مقداد و سلمان و ابوذر و عبادة بن صامت و ابوهیثم التیهان و حذیفه و عمار پس از این‌که از واقعه سقیفه خبردار شدند، در شب دور هم جمع شدند تا مجدداً امر خلافت را در شورایی متشکل از مهاجرین بررسی کنند. سلمان احتجاجات فراوانی در مخالفت با این واقعه دارد. معروف است که او در سرزنش بیعت برخی از صحابه با ابوبکر گفت «کردید و نکردید». معنای این جمله آن است که خلیفه‌ای را انتخاب کردید اما فرمان رسول‌خدا را اجرا نکردید. او در ادامه گفت: «اگر با علی بیعت می‌کردند برکت از آسمان و زمین بر آنان روی می‌آورد» (انساب الاشراف، ج۱، ص۵۹۱).

ستانداری مدائن
سلمان، در زمان عمر بن خطاب از جانب خلیفه استاندار مدائن شد. گفته‌اند سلمان برای قبول این کار از امیرالمؤمنین علی (ع) اجازه گرفت و سپس آن را قبول کرد. او تا لحظه مرگ والی آن شهر بود. سهم سلمان از بیت‌المال در سِمَت استانداری مدائن، پنج هزار درهم بود که آن را صدقه می‌داد و با زنبیل‌بافی از دسترنج خود ارتزاق می‌کرد.

وفات
در مورد سال وفات سلمان اختلاف‌نظر وجود داشته و گزارش‌هایی از وفات ایشان در بین سال‌های 33 تا 37 هجری قمری وجود دارد. برخی روایات، درگذشت وی را در زمان خلافت عثمان و برخی از روایات آن را در ماه‌های بعد از خلافت عثمان دانسته‌اند.
بر اساس روایات، سلمان عمری طولانی داشت تا حدی که برخی گزارش‌ها عمر وی را تا 250 یا 350 سال قلمداد کرده‌اند. همچنین در برخی از گزارش‌ها آمده است که پس از وفات سلمان، امام علی
(ع) از مدینه به مدائن آمد او را غسل و کفن کرد و بر او نماز خواند و دفن کرد. در صورت پذیرش گزارش اخیر، وفات ایشان باید قبل از سال 35 هجری قمری باشد.

​​​​​​​​​​​​​​مالک اشتر نخعی
مالک بن حارث اشتر نخعی، از اصحاب و یاران نزدیک امام علی
(ع)است که مقام علمی، اجتماعی، سیاسی و مبارزاتی او زبانزد عام و خاصّ بود. حضور او در میدان‌های نبرد و صحنه‌های سیاسی و نظامی، مایه خشنودی علی بن ابیطالب (ع) و لشکر اسلام و سبب نگرانی و ترس و اضطراب دشمنان بود. مالک اشتر، از شخصیت‌هایی است که شایستگی سرمشق شدن و الگو بودن برای مؤمنان را دارد؛ چراکه وی، پس از مرتبه و مقام امامان معصوم (ع) ، سرور و سرآمد زمان خود بود. او مردی بخشنده، شاعری نام‌آور، سخنوری چیره‌دست، عارفی بصیر و پارسا بود و در علوم و معارف دینی مقام و منزلت خوبی داشت. بینش عمیق، معرفت فراگیر و ایمان قوی این بزرگ‌مرد با اخلاق پسندیده و سیاست علوی آمیخته شده بود. مالک تنها مرد پیکار و میدان جنگ نبود؛ بلکه با خصوصیات برجسته و خصلت‌های انسانی خود، گوی سبقت را از دیگران ربود و در بین همه آنها بلندآوازه گردید.
این صحابی بزرگ در برابر مولای خود تسلیم و بر پیمان خویش وفادار بود بدین جهت امام علی
(ع) او را برای خود یاری خیرخواه و برای دشمنانش رقیب قاطع و سازش‌ناپذیر می‌دانست: «همانا مردی را فرماندار مصر قرار دادم که نسبت به ما خیرخواه و به دشمنان ما سخت‌گیر و درهم کوبنده بود؛ خدا او را رحمت کند» (نهج البلاغه، نامه 34).
هنگامی که حضرت علی
(ع) لشکری به تعداد دوازده هزار نفر، راهی شام می‌کرد فرماندهی آن را به او سپرد و به فرماندهان دیگر _زیاد بن نصر و شریح بن هانی_ نوشت: «مالک بن حارث اشتر را بر شما و بر آنان که زیر فرمان شمایند فرماندهی می‌دهم. گوش به فرمانش باشید. او را زره و سپر خود قرار دهید؛ زیرا او از کسانی است که از سستی و سقوطش هیچ نگرانی وجود ندارد. نه در کاری که شتاب در آن به خردمندی و آینده‌نگری نیاز دارد سستی می‌کند نه در موردی که درنگ سزاوار است شتاب می‌ورزد» (نهج البلاغة، ص ۵۹۸، نامه ۱۳).
«من بنده‌ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای وحشت، نمی‌خوابد و در لحظه‌های ترس از دشمن روی نمی‌گرداند، بر بدکاران از شعله‌های آتش تندتر است، او مالک پسر حارث مذحجی است. آنجا که با حق است، سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید، او شمشیری از شمشیرهای خداست که نه تیزی آن کُند می‌شود و نه ضربت آن بی‌اثر است. اگر شما را فرمان کوچ کردن داد، کوچ کنید و اگر گفت بایستید، بایستید که او در پیشروی و عقب‌نشینی و حمله، بدون فرمان من اقدام نمی‌کند».
مالک اشتر در ذیقعده سال 38 از کوفه خارج شد و راه مصر را در پیش گرفت، در بین راه مردی پست‌فطرت با وضع رقت باری خود را به حضور مالک رسانید، مالک اشتر که به پیروی از علی
(ع)همیشه غریب‌نواز و نسبت به فقراء متفقد بود پرسید کیستی و از کجا می‌آیی؟ آن مرد گفت اسمم نافع است و در مدینه غلام عمر بن خطاب بودم و اکنون آزاد هستم و چون در مدینه به من سخت می‌گذشت لذا از آن شهر خارج شده‏ام و خیال رفتن به مصر را دارم تا در آنجا کاری پیدا کنم. مالک گفت اگر مایل باشی و نزد من بمانی من پوشاک و خوراک تو را تأمین می‌کنم، نافع گفت چه سعادتی بهتر از این، البته که می‌مانم. مالک این مرد را نیز جزو لشگریانش همراه خود برد.
پس از طی مسافتی به شهر قلزم رسیدند که تا مصر سه روز راه فاصله داشت، شب را در آنجا بیتوته نموده و صبح که به راه افتادند نافع بدطینت یک لیوان شربت از عسل درست کرد و مقداری سم در آن ریخت و پیش مالک برد» (نهج البلاغة، ص ۶۶۵، نامه ۳۸).
مالک که در این چند روز خدمتگزاری این غلام را بی‌شائبه دیده بود لیوان شربت را سر کشید و لشگریانش را حرکت داد و پس از چند ساعت راهپیمایی آثار انقلاب در قیافه مالک نمایان شد و رفته‌رفته حالش به هم خورد و از پشت زین بر زمین افتاد.
لشگریان مالک پیش دویدند و به درمانش پرداختند اما سمی که در شربت ریخته شده بود اثر خود را بخشید و همراهان او را متوجه قضیه نمود و هر چه دنبال نافع گشتند او را پیدا نکردند، مالک پس از چند لحظه دیده از جهان فروبست و به سرای جاویدان شتافت و اطرافیانش با جنازه مالک به قلزم مراجعت نمودند.
نافع پس از خوراندن شربت به مالک از قلزم فرار کرده و پیش معاویه رفته بود. هنگامی که این خبر به معاویه رسید، بسیار خوشحال و مسرور شد و شامیان را نوید داد که دیگر حمله علی به شما عملی نخواهد شد؛ زیرا پشت و پناه علی
(ع) مالک بود و نافع را نیز بسیار نوازش کرد و مردم شام را که از شمشیر مالک داغی بر دل و کینه‏ای در خاطر داشتند اجازت داد تا آن روز را جشن گیرند.
در روایت تاریخی دیگری آمده که چون خبر سفر مالک به مصر به معاویه رسید برای یکی از مالکان روستاهای بین راه مصر پیغام داد که مالک اشتر را مسموم کن تا من خراج 20 سال را از تو نگیرم.
وقتی مالک به آنجا رسید و دهقان که فهمیده بود او عسل را زیاد دوست دارد و مقداری عسل مسموم برای مالک هدیه آورد و قدری هم از اوصاف و فواید عسل حرف زد. وی شربتی از آن عسل زهرآلود را خورد که هنوز از گلویش پایین نرفته بود در همان بین راه و از دنیا رحلت نمود.
هنگامی که امام علی
(ع) خبر شهادتش را شنید سخت متأثر شد و با نهایت تأسّف فرمود: «مالک! و چه بود مالک! به خدا سوگند! اگر کوه بود یکتا [و سرفراز و دست نایافتنی] و اگر سنگ بود سرسخت [و نفوذ ناپذیر] بود هیچ مرکبی نمی‌توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده‌ای به اوج او راه یابد» (نهج البلاغة، حکمت ۴۴۳، ص ۵۵۴).

اویس قرنی
زندگی او سراسر آمیخته با عشق و جذبه الهی بود و این معنی برای مردمی که به این مرحله از شور و جذبه گام ننهاده و با مسائل سیر و سلوک آشنایی نداشتند مایه شگفتی می‌شد. او یکی از افراد قبیله «بنی مراد» - از تیره قرن، بود و بدون آنکه پیامبر اسلام را ببیند، اسلام آورد و هرگز موفق به دیدار پیامبر (ص)نشد، زیرا او مادری داشت که تمام زندگی و خوشی‏هایش در وجود او خلاصه می‌شد. اویس فوق‌‌العاده به مادرش علاقه‌مند بود و چون مادر، نیاز شدیدی به پرستاری داشت، نتوانست مادر را رها نموده و به مدینه مهاجرت کند. پیامبر اسلام (ص)می‏فرمود: «اویس بهترین و نیکوکارترین تابعین است».

دیدار با پیامبر (ص)
ظاهراً اویس در زمان پیامبر (ص)، در یمن می‌زیسته و هرگز موفق به دیدار آن حضرت نشده است. او از راه شتربانی روزگار را با مادر پیر، نابینا و ناتوان خود سپری می‌کرد. زمانی که آوازه دعوت پیامبر(ص)را شنید، از مادرش درخواست کرد برای دیدن رسول‌خدا (ص) به مدینه برود. مادرش به او اجازه داد ولی شرط کرد که بیش از نصف روز در آنجا نماند. اویس به مدینه سفر کرد ولی زمانی که به خانۀ پیامبر رسید، ایشان در خانه نبودند. به‌ناچار به خاطر قولی که مادر از او گرفته بود مدینه را به قصد یمن ترک کرد. زمانی که پیامبر اسلام(ص) به خانه بازگشتند، فرمودند: این نور کیست که در این خانه می‌‌نگرم؟ به حضرت گفتند: شتربانی که اویس نام داشت به اینجا آمد و زود رفت. حضرت فرمودند: این نور را در خانه ما هدیه گذاشت و رفت.



​​​​​​​​​​​​​​پیشگوئی پیامبر (ص)
مردان وارسته و پرهیزگار که با پروردگار خود پیوند معنوی خاصی دارند و دل‌های آنان از نور معرفت روشن و از عشق الهی لبریز است، از خودنمایی و تظاهر به قدس خودداری می‌کنند؛ بسیارند مردان الهی و رهروان راه حقیقت که در معرفت و شناسایی حق، مراحل بسیار بلندی را پیموده و به درجات عالی معنوی رسیده‌اند ولی سال‌ها در دل اجتماع با کمال گمنامی به‌سربرده‏اند و کسی از عظمت روحی و مراتب عالی معنوی و راز خلوص آنها آگاه نشده است.
«اویس» از این دسته بود. او مانند گنج گران‌بهایی که در اعماق زمین و زاویه خرابه‏ها، قرار گیرد، در محیط زندگی خود ناشناخته بود و با گمنامی و در کمال سادگی به سر می‌برد ولی از آنجا که هر گنجی، ممکن است روزی کشف شود، اویس نیز همیشه ناشناخته نماند؛ بلکه پیامبر
(ص) پرده از راز عظمت و شخصیت معنوی او برداشته و او را به مسلمانان معرفی نمودند. بارها پیامبر (ص) به دیدار اویس قرنی اظهار اشتیاق می‌کرد و می‏فرمود: هر کس او را ببیند سلام مرا به او برساند. گفتند: یا رسول‌الله! اویس قرنی کیست که این مقدار به یاد او هستی و شوق دیدار او را در دل داری و یاران خود را سفارش می‏کنی که سلام شما را به او برسانند؟
پیامبر
(ص) ​​​​​​​پاسخ داد: او با وجود عظمت و شخصیتی که دارد در نظر شما یک فرد عادی است. اگر از میان شما غائب گردد، هر گز سراغ او را نمی‏گیرید و اگر در انجمن شما حاضر شود، به او اهمیت نمی‏دهید. او در پیشگاه الهی مقام بزرگی دارد به‌طوری‌که در روز رستاخیز، در سایه شفاعت او قبائلی مانند «ربیعه» و «مضر» وارد بهشت می‌شوند. او مرا نمی‌بیند ولی به آئین من ایمان خواهد آورد و در رکاب خلیفه و جانشین من علی بن ابیطالب (ص) کشته خواهد شد.
پیشگوئی پیامبر
(ص) ​​​​​​​به تحقق پیوست زیرا که اویس، نه‌تنها اسلام آورد، بلکه از نظر تکامل روحی به رتبه بسیار بزرگی رسید. زهد او در عشق به خدا و وارستگی از دل‌بستگی‌های مادی در دلسوزی‌‌هایش به حال محرومان اجتماع جلوه‌‌گر می‌شد. او خود را در برابر خدا و اجتماع مسئول و متعهد می‏دانست و در دفاع از حق و رسیدگی به حال نیازمندان از هیچ کوششی دریغ نمی‏ورزید.

​​​​​​​​​​​​​​ تبلیغات گمراه‌کننده حکومت معاویه
بعد از رحلت پیامبر
(ص)، دشمنان قدیمی اسلام به فعالیت‌های شدیدی برای رسیدن به مقاصد خود (رهبری جامعه و تحمیل حکومت خود بر جامعه اسلامی) پرداختند.
یکی از این چهره‏های منفور، معاویه بن ابی‌سفیان بود. معاویه از نخستین روزی که به عنوان استاندار شام، وارد آن منطقه شد، در فکر رسیدن به خلافت بود. معاویه با موافقت عملی خلفای وقت، به‌تدریج پایه‏های حکومت آینده خود را تحکیم کرد و مقدمات زمامداری مطلق خود را در شام فراهم نمود.
معاویه، سرانجام پس از کشته شدن عثمان _به طمع قبضه نمودن حکومت اسلامی_ با امیر مؤمنان علی (ع) شخصیتِ بزرگ و شایسته جهان اسلام به مخالفت برخاست.
معاویه به وسایل مختلفی مردم را رام می‌کرد و اجازه نمی‏داد صدای مخالفی از هیچ نقطه‏ای به گوش برسد و در این زمینه، علاوه بر خریدن شخصیت‌های بزرگ و رؤسای قبائل، به‌وسیله پول و مقام و ریاست و تطمیع و تهدید، برنامه دیگری نیز اجرا نمود که خطرناک‌‌تر از همه این نقشه‏ها بود و آن عبارت بود از تبلیغات بر ضد خاندان رسالت، مخصوصاً امیر مؤمنان
(ع) . او کوشش می‌کرد چهره واقعی و درخشان امیر مؤمنان(ع)  را در افکار عمومی وارونه جلوه دهد و بالعکس خود را مدافع و دلسوز اسلام، معرفی نماید.
متأسفانه معاویه در این راه، موفقیت زیادی به دست آورد به‌طوری‌که توانست بذر عداوت علی
(ع) و خاندان پیامبر (ص)را در دل‌ها بیفشاند و مردم شام را با کینه امیر مؤمنان(ع) ، بار آورد.
معاویه در اثر تبلیغات شیطانی خود، پنجه بر عقول و افکار مردم شام انداخت و نیروی درک و تشخیص را به‌گونه‌ای از آنها گرفت که حتی از خود نیز درک و تشخیص صحیحی نداشتند؛ به‌طوری‌که هر آنچه معاویه اجرا می‌کرد، بدون چون و چرا مورد تأیید قرار می‏دادند!
در پرتو همین برنامه‏ها بود که معاویه توانست در جریان جنگ صفین مردم شام را با عنوان جهاد در راه خدا! به جنگ امیر مؤمنان
(ع) بکشاند زیرا عده زیادی از آنها گول تبلیغات معاویه را خورده و علی(ع) را دشمن خدا می‏پنداشتند و جنگ با آن حضرت را واجب می‏شمردند.
علی
(ع) برای بیداری مردم شام و کسانی که گول تبلیغات معاویه را خورده بودند، از هر فرصتی استفاده می‏نمود و کوشش می‌کرد تا پرده‏های تبلیغات کنار رفته و چهره واقعی معاویه و ماهیت پلید حکومت وی، در افکار عمومی روشن گردد. در میان سپاه امیر مؤمنان، شخصیت‌هایی بودند که از طرف پیامبر (ص)مورد ستایش قرار گرفته و ایمان و طرفداری آنها از حق، از ناحیه پیامبر (ص)تصدیق شده بود. وجود این عده، سند خوبی برای اثبات حقانیت امیر مؤمنان(ع)  و پوچی تبلیغات معاویه به شمار می‏رفت.
پیروی این افراد از علی
(ع) تأثیر بسزایی در تقویت روحیه پیروان مکتب امیر مؤمنان و تضعیف روحیه شامیان داشت. یکی از این شخصیت‌های بزرگ که شرکت آنها در سپاه امیر مؤمنان(ع)  نقش مؤثری ایفا کرد، اویس قرنی بود؛ زیرا مردم هنوز میزان محبوبیت اویس را در پیشگاه پیامبر اسلام (ص)فراموش نکرده بودند و هنوز گفته‏های درخشانی که پیامبر (ص)درباره اویس فرموده بود، در گوش مسلمانان، طنین‌‌افکن بود؛ بنابراین، طرفداری اویس از امیر مؤمنان(ع) ، سند زنده دیگری بر حقانیت آن حضرت و بی‌‌اساس بودن ادعاهای معاویه به شمار می‏رفت. ازاین‌رو جای شگفتی نبود که در جنگ صفین برخی از مردم شام پس از آنکه شنیدند اویس، در میان سپاه علی (ع) است، از معاویه بریدند و به سپاه علی (ع) پیوستند.

پیمان مرگ
جریان پیوستن اویس قرنی به نیروهای امیر مؤمنان
(ع)  در جنگ صفین، جالب و شنیدنی است. این جریان نشانه دیگری بر عظمت و فضیلت «اویس» و میزان جانبازی و فداکاری او، در راه پشتیبانی از امیر مؤمنان، محسوب می‌شود.
استاد بزرگ شیعه «مرحوم شیخ مفید» دراین‌باره چنین می‏نویسد:
امیر مؤمنان
(ع) ، در مسیر خود به سوی صفین، در نقطه‏ای بنام «ذی قار» (نزدیکی بصره) دستور استراحت داد و شروع به گرفتن بیعت از مسلمانان نمود و به یاران خود فرمود: «هزار نفر از طریق کوفه خواهند رسید و همگی با من پیمان مرگ بسته، آمادگی خود را برای کشتن و کشته شدن در رکاب من اعلام خواهند کرد».
طولی نکشید که گروهی از راه رسیدند و دست بیعت در دست امیر مؤمنان
(ع)  گذاشتند. شماره این عده از نهصد و نود و نه نفر تجاوز نمی‌کرد و کسی از آنها در راه نبود تا بتوان به حساب آورد. «ابن عباس» که پسرعمو و از یاران خاص امیر مؤمنان(ع)  بود و در نیروهای علی (ع) شرکت داشت، می‌گوید: در این هنگام، من سخت در تعجب فرورفتم و دستخوش اضطراب و دلهره واقع شدم که چرا شماره آنها به هزار نفر نرسید؛ زیرا بیم آن داشتم که اگر این پیشگوئی تحقق نیابد، ممکن است مخالفان آن را دستاویز قرار داده خرده بگیرند که ناگهان مرد مسلح و پشمینه‌پوشی از راه رسید و به حضور امیر مؤمنان(ع)  شرفیاب شد و گفت:
- دستت را بده تا با تو بیعت کنم.
- برچه اساسی بیعت می‏کنی؟
- بر اساس پیروی از فرمان تو و مبارزه و فداکاری در رکاب تو تا هنگامی که جان بسپارم یا اینکه پیروزی نصیب شما گردد
- اسم تو چیست؟
- اویس
- اویس قرنی؟!
- بلی
- الله‌اکبر! پیامبر اسلام (ص)به من خبر داده که من شخصی از امت او را ملاقات می‌کنم که نام او اویس قرنی است او از اعضای حزب خدا و پیامبر (ص)است. او در راه خدا به شهادت خواهد رسید و روز رستاخیز در سایه شفاعت او قبائلی مانند «ربیعه» و «مضر» وارد بهشت می‌شوند.
آری، او آن‌قدر لیاقت و عظمت داشت که توانست مورد اعتماد شخصیت بزرگی مانند امیر مؤمنان واقع شده و رازدار آن حضرت گردد. اویس در جنگ صفین، جز نیروهای پیاد‌‌ه‌‌نظام امیر مؤمنان
(ع)  بود. او با کمال رشادت و دلاوری به جنگ با دشمنان اسلام می‏پرداخت و از کشتن و کشته‌شدن بیمی به خود راه نمی‏داد. سرانجام در جبهه جنگ و در رکاب امیر مؤمنان(ع)  به شهادت رسید و آخرین برگ حیات خود را با سطور خونین نوشت که شهادت برای نیکان و پاکان پروازی به ابدیت است.


عمار یاسر
«عمار بن یاسر بن عامر»، کنیه‌اش «ابویقظان» و حلیف (هم‌پیمان) بنی‌مخزوم بود. نسب عمار به خاندان «عنس بن مالک» از قبایل قحطانی و ساکن یمن می‌رسد. یاسر، پدر عمار در جوانی به مکه آمد و در آن‌جا اقامت کرد و با ابوحذیفه که از بنی مخزوم بود پیمان بست.
درباره زندگی‌نامه و شخصیت عمار بن یاسر به نکاتی اشاره می‌شود:
1. عمار و پدر و مادرش از جمله اولین مسلمانان بودند. بر اساس روایتی، وی بعد از سی و چند نفر مسلمان شد و بنا بر روایتی دیگر، او یکی از هفت مسلمان نخستین بود. عمار، برادرش عبدالله، پدرش یاسر و مادرش سمیه، بلال، خَبّاب و صُهَیب، به دست قریش به شدیدترین وجه شکنجه شدند تا از اسلام روگردان شوند. سمیه و یاسر در اثر این شکنجه‌ها جان دادند. آنها نخستین شهدای اسلام بودند.
مشرکان، عمار را نیز وادار به ناسزاگویی به پیامبر (ص)کردند، اما پیامبر اکرم(ٌص)عذر او را پذیرفت و به او فرمود اگر دیگربار نیز مجبورش کردند، چنین کند. در پی این ماجرا بود که این آیه نازل شد: «هر کس پس از ایمان آوردن خود، به خدا کفر ورزد [عذابی سخت خواهد داشت] مگر آن‌کس که مجبور شده ولی قلبش به ایمان اطمینان دارد. لیکن هر که سینه‌اش به کفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برایشان عذابی بزرگ خواهد بود».
2. برخی گزارش‌ها نیز حاکی از آن است که عمار از جمله مهاجران به حبشه بود.
3. عمار از اولین افرادی بود که به مدینه هجرت کرد و در ساخت مسجد قبا که اولین مسجد اسلامی بود نیز همکاری داشت. وی از صحابه نزدیک به پیامبر اسلام بود و در جنگ‌های حضرتشان حضوری فعال داشت.
4. روایاتی از پیامبر اسلام (ص)در فضایل عمار نقل شده است؛ از جمله‌ این‌که آن حضرت فرمود:
«بهشت مشتاق علی، عمار، سلمان و بلال است» و یا «عمار با حق است و حق با عمار، عمار گرد حق می‌چرخد هرجا که باشد» و همچنین «قاتل عمار در آتش است».
5. عمار در کنار سلمان، مقداد، ابوذر از نخستین شیعیانی بودند که در زمان پیامبر (ص)نیز بدین نام شناخته می‌شدند. عمار در دفاع از حق علی بن ابیطالب @ از بیعت با ابوبکر سرباز زد؛ اما بعد از بیعت امام علی (ع) مانند حضرت با حکومت وقت همکاری می‌کرد. وی در زمان خلیفه اول در جنگ یمامه شرکت کرد و در این جنگ بود که گوشش بریده شد.
عمار در دوران خلافت عمر فرماندار شهر کوفه و فرمانده سپاه مسلمانان در این شهر شد. در دوران فرماندهی او بود که جنگ نهاوند روی داد و بخشی از مناطق داخلی ایران فتح شد؛ اما بعد از چندی از این منصب عزل شد. بیشتر منابع تاریخی علت عزل وی را به‌روشنی بیان نکرده‌اند.
عمار یاسر از طرفداران خلافت حضرت علی (ع)بود. در زمان وفات عمر و ماجرای تشکیل شورای تعیین خلیفه، در گفت‌وگویی با عبدالرحمن بن عوف به او توصیه کرد  علی (ع) را انتخاب کند تا مردم دچار تفرقه نشوند. بعد از کشته شدن عثمان، عمار از جمله افرادی بود که مردم را به بیعت با علی (ع) دعوت می‌کردند.
وی در حکومت امام علی (ع) در جنگ‌های جمل و صفین شرکت داشت. در جمل، فرمانده میسره (سمت چپ) لشکر  امام  (ع) بود و در روز سوم جنگ صفین نیز وی فرمانده لشکر  امام  (ع) بود.
6. عمار در جنگ صفین سال 37 هـ. ق. به شهادت رسید. پس از شهادت عمار، امام علی(ع) بر او نماز گزارد.
شهادت عمار در جنگ صفین به دست سپاهیان معاویه، همواره یکی از دلایل مهم حقانیت  علی (ع)در این نبرد و طغیان معاویه دانسته شده است. دلیل این مسئله، شهرت حدیثی از پیامبر (ص)بود که بیان می‌کرد کشندگان عمار، گروهی باغی (گروه خارج از اطاعت امام عادل) هستند. این حدیث از صحیح‌ترین احادیث بوده و به‌صورت متواتر در منابع روایی اهل‌سنت و شیعه نقل شده است.